لبیک های ناتمام شهید منا «محمدرحیم آقایی پور»
نوزدهم اردیبهشت ۱۳۴۳، در روستای بیجاربست هسر از توابع شهرستان لاهیجان دیده به جهان گشود. پدرش علی و مادرش صغرا نام داشت. در خانواد های مؤمن و مذهبی رشد کرد. از کودکی نماز می خواند و به «پسر نمازخوان » روستا معروف بود. تا پایان دوره دبیرستان در لاهیجان درس خواند. پس از آن به دلیل علاقه به علوم حوزوی به حوزه علمیه قم رفت و یک سال و نیم در آنجا ماند. سپس وارد دانشگاه امام صادق (ع) شد و تا پایان مقطع کارشناسی ارشد در رشته معارف و علوم سیاسی تحصیل کرد.
سال ۱۳۶۵ هنگامی که هنوز دانشجو بود، با همسرش آشنا شد. در محضر حضرت امام خمینی (ره) حاضر شدند و ایشان خطبه عقدشان را خواندند. زندگی ساده و دانشجویی خود را در خانه اجار های در شهر ری آغاز کردند و صاحب سه دختر و یک پسر شدند.
اوایل دهه ۷۰ در وزارت امور خارجه مشغول به کار شد و اولین مأموریت وی (از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۶) به طرابلس بود و به عنوان کارشناس سیاسی شروع به کار کرد. به دلیل خدمات شایسته اش، مأموریت وی به مدت دو سال دیگر به عنوان رایزن دوم سفارت جمهوری اسلامی تمدید شد. پس از آن(سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴) درفرانسه، (سال ۱۳۸۶ تا اواسط ۱۳۸۸) در اداره دوم غرب اروپا و ( ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۰) در اسلوونی به انجام وظیفه پرداخت.
با وجود دوری از فضای ایران، حال و هوای مذهبی را فراموش نکرد. در اتاقی مخصوص نماز می خواند و بر ادای نوافل تأکید داشت. جلسات قرائت دعای کمیل هفتگی برپا می کرد و در ایام محرم و فاطمیه از نمایندگی های وین و سایر شهرها مهمان دعوت می کرد. در مراسم دهه محرم اسلوونی، با این که تعداد کمی ایرانی بود، سخنران و مداح می آورد و در تهیه غذای نذری شخصا کمک کرد. رفاه و آسایش خویش را مدیون خون شهدا می دانست و برای حفظ آرمان آنها می کوشید. از تربیت و پرورش مذهبی و اسلامی فرزندانش غافل نمی شد. به تفریح سالم آنها توجه داشت. در خانه نماز را به جماعت برگزار می کرد و به فرزندانش احادیث معتبر را می آموخت. گاهی هزینه قبض آب و برق دفتر نمایندگی را می پرداخت و می گفت: «جمهوری اسامی این قدر برای ما خرج کرده که حالا بخواهیم جبران کنیم. »
در آخرین سال مأموریت وی در اسلوونی نشانه های افزایش علاقه مردم به اسلام و شیعه، پیدا بود. به سفارش او کتاب «شیعه در اسلام » اثر «علامه طباطبایی » ترجمه شد و در اختیار علاقه مندان قرار گرفت. چند هفته قبل از این که به سفر حج برود، به خانواده اطلاع داد. با این که چند لباس احرام داشت، یک لباس نو خرید. خواب خوبی دیده بود و شور و شعف خاصی او را فرا گرفته بود. خواب دیده بود؛ مقام معظم رهبری جایی ایستاده اند و چند نفر نزد ایشان می روند و دستشان را می بوسند. او که نمی خواهد مزاحم رهبر شود. جلو نمی رود. چند لحظه بعد آقا نزد وی می رود و در حالی که کنارش قدم می زند، با مهربانی به او وعده حج می دهد.
صبح روز ی که قرار بود به سفر برود، خودش صبحانه را برای خانواده آماده کرد. برای فرزندانش نامه نوشت و وصیت کرد. همسرش می گوید: «ظهر همه خانواده با هم نماز جماعت خواندیم. حال همه ما عوض شده بود و بچه ها دلهره داشتند. به خانواده گفت: «زودتر برویم تا به دعای کمیل امشب درمدینه برسم. »
روزهای اول حضورش در مدینه، همه چیز عالی بود و هر روز با خانواده صحبت می کرد. بعد از ورود به مکه گویی حال و هوای تاز های گرفت. تماسها کوتاه شد و سریع خداحافظی می کرد تا به دعا و نماز بپردازد.
سرانجام بعد از چند روز دلهره و بی خبری، خبر شهادت وی در دوم مهر ۱۳۹۴، هنگام انجام اعمال حج در منا به خانواده می رسد. پیکر وی پس از بازگشت به میهن، در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.