فیلم/تنها آرزویم این است که مهدی یک بار جوابم را بدهد
زبیده خانم مادر پانزده ساله پسری بود که راه صدساله را یک شبه پیمود او برای رسیدن به معبود، جانش را فدای رسیدن به او کرد. مادر مهدی پانزده سالهاش را در راه مهدی صاحبالزمان داد. زمانی که دشمن غاصب چشم طمع بر سرزمین پاک مهدی داشت او یادش رفت پانزده سال دارد و هنوز باید جوانی کند. او جوانیاش را نذر امام عصر (عج) کرد.
مهدی بسیار مهربان بود و عشق عجیبی به من و پدرش داشت. مادر راست میگوید، مگر میشود نامت مهدی باشد و مهربان نباشی؟!
این پانزده ساله پسر با رفتنش درس بزرگی و شجاعت را علیاکبروار به مردان دوران ثابت کرد. اصلاً شاید شجاعتش به مادرش رفته باشد آخر ما مادری را دیدیم که در هفته چندین بار به سراغ پسری میرود که در منزل ابدی سکنی گزیده و هربار به سختی از آنجا دل میکند. حاج خانم با اشاره به قبر مهدی میگوید: مهدی نمرده، همین دور و بَر است، این خانهاش است شما تا حالا خانه به این آرامی دیده بودید؟ اصلاً شما چند روز یک بار به بچههای خودتان سر میزنید؟ من که گاهی اوقات تمام هفته را میآیم اینجا و با پسرم حرف میزنم همیشه هم منتظر شنیدن صدایش هستم.
زبیده خانم شمع را بر روی خانۀ زیبای مهدی روشن میکند، شمع در خلوت آرامستان به آرامی میگرید، میسوزد و آب میشود. چه قدر شبیه او میسوزد آنگاه که اشکهای گرم بر رخسارۀ زیبایش سرازیر میشود. اشک هایی که تمامی ندارند. به راستی که اجر صبر حاصل از داغ فرزند کمتر از شهادت نیست. مگر شهادت جز از حق خود گذشتن چیز دیگری است او هم از حق مادری خودش گذشت و سرمایۀ زندگیاش را در راه وطن بخشید. وطن یعنی مادر، پس مادری فرزندش را به مادر دیگری بخشید کاری که در عالم واقع هیچ مادری نمیتواند انجام دهد. چه آهنین مادریست این زبیده خانم.
تنها آرزویم این است که مهدی یک بار جوابم را بدهد
او آه سردی میکشد و از تنها آرزویش میگوید: تنها آرزویم این است که مهدی یک بار جوابم را بدهد، نمیدانید چقدر دلم برای مادر گفتنش تنگ شده است. دلم برای عطر تنش و برای نفسهایش تنگ شده است. با صدای هر پایی بلند میشوم احساس میکنم به سمتم میآید.
عملیات چلچراغ سکوی پرواز مهدی شد
مهدي از قبل میدانست که قرار است به زودی پر بکشد، در عالم خواب دیده بود که ماندنی نیست و این را در آخرین نامه برای مادرش نوشته بود. او از مادرش طلب حلالیت کرده بود چون میدانست دیدارش با مادر به قیامت مي افتد.
هر بار که شهید گمنام میآورند داغ دلم تازهتر میشود
حاج خانم میگوید: فقط مادری که فرزند از دست داده باشد میتواند داغ مادر دیگری را درک کند هر بار که شهید گمنام میآورند داغ دلم تازهتر میشود. برای مادر آن شهید گمنام گریه میکنم که هیچ نشانی از فرزندش ندارد، راستی شاید هنوز هم چشم بر در دارد که پسرش با همان سن و سالی که رفته بر گردد. من خودم که فرزندم را هنوز هم یک نوجوان فرض میکنم و فکر میکنم که اگر قرار است ببینمش با همان قد و همان سن است.