فیلم/ هادی عاشق شهادت بود و اولین شهید آبادی شد
نوید شاهد ایلام؛ با سلام و درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران. بر او که تعمق نگاهش زلالی قلب تشنگان معرفت و برکت دستانش نوازشگر جان گرسنگان محبت است.
سلام و درود فراوان بر کاروان بی کران عزیزانی باد که قامتشان همه شرف و غیرت است مردانه از میادین مین می گذرند تا به معبود و محبوب خویش برسند براستی انقلاب از همتشان برقرار می ماند و اسلام از عزمشان آبرو می گیرد. شهید هادی کرمشاهی در یکی از شبهای زمستان سال 1346 دیده به جهان گشود. پس از طی دوران طفولیت در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را با موفقیت در روستای خود به پایان برد.
مقطع راهنمایی را در روستای دشت آباد ادامه داد و در این دوره تحصیلی شور و شوق وصف ناپذیر جبهه آتشی درونی در عمق وجودش ایجاد کرد و مدرسه درس را به قصد مدرسه عشق و جهاد مستقیم در راه خدا رها نمود و به جبهه اعزام به خاطر کوچک بودن قد و کم سن بودن از رفتن او امتناع کردند، ولی اصرار و پا فشاری زیادش باعث شده بود که او را به جبهه راه دهند و طی این مدت در عملیات والفجر 5 شرکت کرد و ایثارگری هایی که از خود نشان داد باعث شد که مورد توجه فرماندهان قرار گیرد بعد از 3 ماه پایان دوره مأموریت به مدرسه برگشت اما عشق به جهاد در قلب او فروکش نکرده بود و دوباره به سنگر جهاد برگشت و این بار مدت 18 ماه به رزم بی امان خود بر علیه کفار بعثی ادامه داد. سرانجام عشق به سیدالشهدا و حماسه آفرینی سبز پوشان بیدار دل امام زمان (عج) او را وا داشت که لباس سبز پاسداری را بر قامت نماید و سنگر جدیدی از ایثار و فداکاری و پاسداری از قرآن را انتخاب نماید و مسئولیت خدمه مینی کاتیوشا بر عهده او نهاده شد و در این دوران نیز در عملیات افتخار آفرین نصر چهار و کربلای 10 و نصر هشت در مناطق کردستان شرکت نمود و جانانه حماسه ها می آفرید.
او وقتی به مرخصی می آمد دوستانش به محض شنیدن خبر آمدنش به خانه او می رفتند و وی را در آغوش گرم خود جای می دادند خضوع و صداقتش سبب شده بود در قلب خانواده و دوستانش آنچنان جای گیرد که تحمل دوریش برای همه سخت بود این پاسدار حتی یک بار در روستایش به لباسی که به آن عشق می ورزید ملبس نشد بطوری که خیلی از مردم روستایشان نمی دانستند پاسدار است. او ورزشکاری نمونه و خوش اخلاق و الگوی برای ورزشکاران بود.
سرانجام در یکم اردیبهشت ماه 1367 در منطقه عملیاتی مهران در ماه مبارک رمضان عاشقانه بسوی محبوبش عروجی خونین داشت و به آنچه که آرزویش بود رسید. هادی برایش الهام شده بود که لقای یار نزدیک است بطوریکه در آخرین نامه که چند روز قبل از شهادتش رسیده بود چنین نوشته: مادر دیگر تا ابد به مرخصی نخواهم آمد و به قولش وفا کرد و دیدار با مادر را به روز قیامت کنار حوض کوثر واگذار نمود.
اگر بخواهم در وصف اخلاص و اخلاق و تقوی و مهربانی تو بنویسیم قلم و بیانم قاصر است، چرا عظمت و شکوه مقام شهید نزد خدا و مردم آنچنان بزرگ است که از قله و قلب تاریخ برایتان نشان گرفته اند. در ماه مبارک رمضان و شب گرانقدر جمعه بسوی محبوبت عاشقانه پرواز نمودی چگونه می توان فضیلت این ماه و عظمت اولین شب شهادت بیان کرد که هزاران رحمت و نعمت در آنها نهفته است غیر از این نیست که خداوند تو را دوست داشت و دعایت را پذیرفت و در پیشگاه شهیدان صدر اسلام نمود.
خلاصه ای از صحبت های مادر شهید:
مادر شهید می گوید: پسرم در ماه رمضان و در شب جمعه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. گفت می خواهم به جبهه بروم گفت پسرم درست ادامه بده گفت مادر: همه رفقیان من در جبهه اند، کلاس سوم راهنمایی بود که در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او اولین شهید آبادی بود.
شب قبل از شهادتش پدرش خواب دیده بود که پسرش شهید شده است.بارها پدرش به هادی می گفت پسرم بزار برات زن بگیرم می گفت پدر من شهید می شوم.
هر پنجشنبه به دیدار پسرم می روم براش نماز و صلوات می فرستم. مدت ها بود به خوابم نمی آمد.یک شب خیلی گریه کردم و گفتم چرا به خوابم نمیایی؟
همان شب به خوابم آمد گفت مادر نگران من نباش جای من تو بهشته.