داستانهای کوتاهی از دفاع مقدس در «نشانی یک فصل را بگو»
به گزارش نوید شاهد، «نشان یک فصل را بگو»، عنوان یکی از فصلهای کتاب است که مربوط به خاطرات همسر یک خلبان میشود که تقریبا یک ماه بعد از ازدواجشان، همسرش در یک عملیات مفقود شده و او از آن موقع تاکنون، مادام منتظر و بیقرار است زیرا قرار بوده وقتی همسرش از مأموریت بازمیگردد، با او تماس بگیرد و یک نشانه به او بدهد و هنوز منتظر این نشانه است.
کتاب «نشانی یک فصل را بگو» به فصلهای «چرا آمدی، اینجا پر از سرباز است»، «بوی گیلاس»، «در ایستگاه اندیمشک»، «ریحانه»، «خانه من همینجاست»، «تردید در انتهای روز»، «عشق را با مرگ جاودانه کن»، «بگو من برایت مهم هستم»، «حور و آتش»، «شب گرگ»، «حلقه نقرهای»، «نشانی یک فصل را بگو»، «رقص پرستوها»، «میدانی چند سالهام»، «آرمان گریه میکند» و «یلدا با قایق» تقسیم شده است.
نویسنده در ابتدای فصل «رقص پرستوها» از این کتاب آورده است: نشستهایم روی نیمکتی که برگهای بید مجنون در باد تاب میخورند و صورتم را انگار نوازش میکنند.شنیدم درخت بید را وقتی تو به دنیا آمده بودی کاشتند! من و تو همسال و همسایه بودیم و دوران کودکی و بزرگ شدن بید مجنون را یادم هست. هرم گرما شکسته است هوا دارد خاکستری میشود. مامان جان باغچهها را آب داده؛ بوی علفهای آب خورده، پیچیده در فضا، علفها و هرز برگهای باغ چقدر زیاد شدهاند...
«نشانی یک فصل را بگو» در 209 صفحه و شمارگان هزار و صد نسخه روانه بازار کتاب شده است.