روشن به روی فاطمه چشم پیمبر است
امروز عالمی ز تجّلی منوّر است
میلاد با سعادت زهرای اطهر است
مولود پاکی آمده از غیب در شهود
کز او وجود هفت أب و چار مادر است
نور خدا و فرشت تتق می کشد به عرش
روشن به روی فاطمه چشم پیمبر است
در وصف او گر «امّ ابیها» شنیدهای
این خود یک از فضایل آن پاک گوهر است
هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر
بالیده مام گیتی از این نیک اختر است
احمد وجود پاک او را روح خویش خواند
با آن که خود به مرتبه روح مصّور است
دانند اگر چه جهان ثقل اصغرش
من دارم این عقیده که او ثقل اکبر است
تنها نه دختر است رسول خدای را
کز مرتبه بر ولّی خدا نیز همسر است
حاکیست از وقایع ما کان و ما یکون
متن صحیفهاش که به قرآن برابر است
در حیرتم چه مدح سرایم به حضرتی
کو را مدیح خوان ز شرف ذات داور است
او هست عصمت الله و چندان شگفت نیست
کز چشم خلق تربت پاکش مستّر است
ای آفتاب برج شرف کافتاب چرخ
در آسمان قدر تو از ذرّه کمتر است
ربط رسالت است و ولایت حیات تو
بل ایندو را وجود تو بنّا و مصدر است
هستند گوشوار دو دلبند تو عرش
بی شک دل تو عرش خداوند اکبر است
جن و بشر برای شفاعت به نزد حق
چشم امیدشان به تو در روز محشر است
بر آستان توست ز جان ملتجی «صغیر»
عمریست کحل دیده او خاک این در است