نمیتوانم اجازه دهم داعشیها به حرم عمه سادات تعدی کنند
به گزارش نوید شاهد، مرور زندگی پروانه اخلاقی، شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سلیمان میرجانی»، که رسم ولایتمداری را در خانوادهاش بیش از هر چیز دیگری به رخ میکشد. پدرش عاشق امام بود و به همین خاطر مدرسه علمیهای که در عراق بود را وقف کرد و به اجبار صدام از عراق خارج شد. او راه سوریه را پیش گرفت و از همجواری با اهل بیت (ع) عاقبتی مثل شهادت برای نوهاش رقم خورد.
مادر شهید «سلیمان میرجانی» متولد نجف است. پدرش اهل افغانستان و مادرش ایرانی است. پدر او از اساتید حوزه علمیه و صاحب مدرسهای دینی در عراق بود که به جرم عشق به امام خمینی (ره) و دیدار با ایشان از عراق اخراج شد و راه سوریه را در پیش گرفت تا سالهای باقیمانده از عمرش را در جوار بنت امیرالمؤمنین علی (ع) بگذراند. سالها بعد مادر این شهید در سوریه با مردی که اهل افغانستان بود و برای کار به سوریه آمده بود، ازدواج کرد و بعدها به ایران مهاجرت کردند. ماحصل زندگیشان دو پسر و چهار دختر بود که همگی در ایران متولد شدند.
دانشجوی کامپیوتر
خانواده میرجانی، سال ۱۳۸۰ ایران را به قصد وطن ترک کردند و به افغانستان بازگشتند. زندگی خوب و آرامی داشتند. مادرش شبهای سرد زمستان و روزهای گرم تابستان را با خاطرات زندگی در عراق، گفتن از حب به اهل بیت (ع) و عشق به امام (ره) به فرزندانش میگذراند.
سلیمان متولد اول مرداد ۱۳۷۵ بود. او در رشته کامپیوتر تحصیل و کار میکرد و درآمد خوبی هم داشت. بعد از تعطیلات به قصد زیارت و دیدار با اقوام راهی ایران شد. کسی نمیدانست این سفر برای او راه سعادت خواهد شد و در جوار حضرت زینب (س) با شهادت عاقبت بخیر خواهد شد.
عاشق اباعبداللهالحسین (ع)
سلیمان برای گذراندن تعطیلات به ایران آمده بود، اما وقتی بحث جبهه مقاومت اسلامی پیش آمد و قصد جهاد کرد، با مادرش تماس گرفت تا از او اذن جهاد بگیرد.
مادر شهید میگوید: سلیمان با من تماس گرفت و گفت میخواهد به سوریه برود. من مخالفت کردم و گفتم اجازه نمیدهم که بروی. بعد به من گفت مادر من عاشق شدهام، گفتم عاشق؟ عاشق چه کسی؟ گفت من عاشق اباعبداللهالحسین (ع) شدهام و نمیتوانم اجازه بدهم که داعشیها به حرم عمه سادات تعدی کنند. حالا میخواهی این عاشق را پیش خود نگه داری؟ حرفی برای گفتن نداشتم. چطور میتوانستم مانع او شوم. سلیمان امانتی بود که دیر یا زود باید او را به صاحبش باز میگرداندم. اینها را از پدری آموخته بودم که به عشق امامخمینی (ره) به زندان افتاد و به دستور بعثیها شبانه با یک لباس زن و فرزند را برداشت و راهی سوریه شد. من ارادت به اهل بیت (ع) و عشق به ایشان را در مکتب مردی تلمذ کرده بودم که همه داشتهاش را فدای ولایت کرده بود. این رفتنها همه امتحان الهی بود. رضایت دادم و سلیمان رفت. شهادتش وعدهای بود که در مسیر مجاهدت نصیب فرزندم سلیمان شد.
وقتی خبر شهادتش را به ما دادند، از افغانستان راهی ایران شدیم. چه کسی میدانست دهم مهرماه ۱۳۹۳ برای سلیمان من که فقط برای گذراندن تعطیلاتش به ایران آمده بود، تاریخ عاقبت بخیری و وصال به معبود باشد. به ایران آمدم و با افتخار و سربلند در مراسم تشییع و تدفین فرزندم شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون شرکت کردم. پیکر سلیمانم در شهرتربت حیدریه مشهد با حضور مردم عزیز و شهید پرور تشییع شد. سلیمان سلاح پسر داییهایم شهیدان عباس شفایینژاد و قاسم حکمتی را که در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند در جبهه مقاومت به دست گرفت و در این راه آسمانی شد. پیکر شهدای دفاعمقدس خانوادهمان در بهشت رضای مشهد دفن شده است.