دختران سرزمینم باید راه بانوان مجاهد در زمان جنگ را ادامه دهند
نوید شاهد: بانوان جانباز شیمیایی در زمان جنگ نقش متفاوتی ایفا کردند و حتي از رزمندگان چند گام جلوتر بودند علاوه بر آن نقشي كليدی در خانواده داشتند آنان نقش پدری و مادری را با هم عهده دار بودند. خبرنگار نوید شاهد به پای حرفهای «شهناز اشکیان» رزمنده و حماسهساز دوران دفاع مقدس، بانوی جانباز شیمیایی و همسر سردار مرتضی قربانی که اهل اصفهان است و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشوده است نشست.
این بانوی حماسه ساز با اشاره به اینکه مادرش در آن زمان خانهدار و پدرش کارگر پارچهبافی بود، اظهار کرد: 9 خواهر و برادر بودیم و روزهای به یادماندنیای کنار هم گذراندیم. با شروع جنگ تحمیلی پنج نفر از خانواده ما عازم جبهه شدند. من به عنوان یک بسیجی پانزدهساله فعالیتهایم را در قالب امدادگری از سال 1360 ابتدا در جبهههای غرب آغاز کردم و سپس تا پایان جنگ به جبهههای جنوب رفتم. «عبدالرحیم» شهید، «مصطفی» جانباز شیمیایی شد و «مرتضی» نیز در عملیات کربلای 4، دست راستش قطع شد. پدرم هم جانباز شیمیایی از نوع تاولزا شدند. پدرم تا آخر عمرش رنج بسیار کشید تا اینکه سه سال پیش به رحمت خدا رفتند. همسرم هم درگیر بمبهای میکروبزا شدند که از ناحیه دستگاه گوارش دچار دردهای شدیدی میشدند که تحمل این درد برایش سخت بود. از آنجا که بمبهای شیمیایی و میکروبزا را کشورهای غربی تولید میکردند و راه درمانش هم دست خودشان بود؛ طبق دستور پزشک همسرم برای معالجه به انگلستان رفت و الحمدالله پس از آن کمی بهتر شد. من هم از ناحیه ریه دچار مشکل شدم و تا امروز دست به گریبان من است.
وی ادامه داد: خانواده من از نظر اقتصادی سطح متوسطی داشتند. پدرم مردی باسواد و تحصیل کرده و مادرم بعد از انقلاب در نهضت سوادآموزی درس خواند. پدر بزرگم هم فردی روحانی بود و ما در خانوادهای انقلابی رشد کردیم. برادرم ادامه دهنده راه پدربزرگش بود؛ به حوزه علمیه رفت و درس طلبگی خواند.
آن روزها ما از شهادت و جانبازی هیچ ترسی نداشتیم
شهناز اشکیان به نحوه آشنایی با همسرش اشاره کرد و توضیح داد: همسرم فرمانده دلیر و شجاع جنگ بود. من هم دختری که خود را فدای این نظام کرده بود. به دلیل آشنایی و همسایگی قدیمیای که از قبل با خانواده همسرم داشتیم. من را برای پسرشان درنظر گرفته بودند. اوایل که اصرار به ازدواج ما زیاد بود من مخالفت میکردم و به بقیه میگفتم من میخواهم بجنگم و به رزمندگان کمک کنم. تمام حواسم در راه شهادت و دفاع از اسلام بود. من میخواستم شهید شوم نه اینکه عروس شوم.
وی ادامه داد: در جبهه اتفاقاتی افتاد که همسرم نظرم را جلب کرد. مجروحین که برای درمان میآمدند و اخبار جبهه را با خود میآوردند؛ همیشه از شجاعت فرماندهان میگفتند. وصف ایمان و شجاعتش زبانزد تمام بسیجیان بود. همین موضوع باعث شد تا من مجذوب ایشان شوم. معنویت و کار در مسیر اسلام بسیار دشوار است. آن روزها فضا، فضای جنگ، ایثار و شهادت بود. ما با جان و دل مشکلات را پذیرفته بودیم و از شهادت و جانبازی هیچ ترسی نداشتیم؛ بلکه به دنبال شهادت بودیم. ما برای سربلندی اسلام مشکلات را به جان خریدیم.
هرگز چادرم را زمین نگذاشتم
جانباز شیمیایی «شهناز اشکیان» به خاطرهای درباره حجاب از دوران مدرسهاش اشاره کرد و گفت: دوران ابتدایی را میگذراندم که حجاب در مدارس ممنوع شد بهطوری که با دانشآموزانی که حجاب داشتند، برخورد بدی میشد.
وی افزود: دانشآموزان به دلیل ترسی که داشتند، قبل از ورود به مدرسه روسری و چادر را در کیف خود پنهان میکردند. به خاطر دارم آن زمان علاقه عجیبی به چادر داشتم. مسئولین مدرسه نتوانستند من را قانع کنند که چادر سر نکنم. بارها و بارها مورد توهین و تهدید قرار گرفتم. حتی کارشان به اخراج و اخطار به اولیاء رسید، اما باز هم من چادر سر کردم و از هیچ کس ترسی نداشتم و همیشه نترس بودن خودم افتخار میکردم.
وی ادامه داد: یک روز مدیر مدرسه سر صف گفت: «کسانی که لچک سرشان میکنند، موهایشان کثیف است و کچل هستند. به همین خاطر چادر سر میکنند.» در همان حین من را صدا زد و گفت: «الان یک نمونه را نشان شما میدهم تا بدانید که راست میگویم.» روسری را از سر من کشید و گفت که کشمویت را باز کن. هر کاری که گفت انجام دادم. موهای لخت و زیبایی داشتم. موهایم که باز شد، بچهها خندیدند و مدیر را «هو» کردند. مدیر آنقدر عصبانی شد که بلندگو را پرت کرد و به دفتر رفت. چند ساعت بعد من را به دفتر برد و گفت: «چون تمیز هستی، موهای قشنگی هم داری و دَرست هم خوب است، دلم نمیآید که اخراجت کنم. خواهشی که از تو دارم این است که این لچک را از سرت برداری. حیف موهایت نیست که زیر روسری پنهان میکنی.» پاسخ دادم: «پس جواب اسلام و قرآن را چه کسی میدهد؟» معلمها که شاهد صحبتهای من و مدیر بودند، واسطه شدند تا من به کلاس برگردم. اینگونه بود که من هرگز بیحجاب نشدم. تا شروع انقلاب چادر رنگی سر میکردم، ولی بعد از انقلاب چادر مشکی سر کردم.
عضویت حزب جمهوری اسلامی ایران بودم
وی به عضویت خود در حزب جمهوری اسلامی اشاره کرد و درباره شرکت در راهپیماییها بیان کرد: دوران راهنماییام که مصادف با انقلاب بود و مدارس تعطیل شدند. من به عضویت حزب جمهوری اسلامی ایران درآمدم. این حزب در هماهنگی تظاهرات فعال بود.
این بانوی جانباز ادامه داد: ما به صورت خانوادگی در تظاهرات حضور گسترده داشتیم. همسایهای داشتیم که اعتقادی به انقلاب نداشت. وقتی در حال برگشت از تظاهرات بودیم، به مادرم گفت: «جوانان برای پیدا کردن همسر به تظاهرات میروند، شما چرا میروید؟» ما هم خندیدیم و به خانه رفتیم. من انتظامات راهپیمایی از فلکه احمدآباد تا میدان امام بودم.
به خاطر اعزام به جبهه در کلاسهای عقیدتی و نظامی شرکت میکردم
«شهناز اشکیان» درباره شرکت در کلاسهای عقیدتی و نظامی برای اعزام به جبهه بیان کرد: در بسیج امیرالمومنین کلاسهای عقیدتی و نظامی را گذراندم. از همانجا هم به هلال احمر معرفی شدم. دورههای امدادگری را در آن جا گذراندم. بعد از گذراندن این دوره، برای عملیات محمد رسول الله (ص) تقاضای نیرو کردند. من در دیماه سال 1360 برای نخستینبار همراه با «فخری محمدی» و «منیر جوادیان» به کردستان اعزام شدیم. آن زمان «احمد متوسلیان» فرمانده سپاه «مریوان» بود. ما در درمانگاه «شهید قاضی» (سنندج) مستقر شدیم. حدود سه روز آنجا ماندیم. نیروها که آماده شدند، به همراه آنها به مریوان رفتیم. آن زمان مجدد درس را آغاز کردم. بین بسیج و مدرسه هماهنگ کرده بودم و آنان در جریان فعالیتهایم بودند. در بسیج فعالیت میکردم و تنها برای امتحانات به اصفهان میرفتم. زمانهایی که عملیات بود در بیمارستان بودیم و در روزهای دیگر برای کارهای فرهنگی با آموزش و پرورش همکاری میکردیم.
وی خاطرنشان کرد: برخی از معلمها در مدارس، دانشآموزان را شستوشوی مغزی میدادند. آنها عضو گروهکها بودند. ما به کلاسها میرفتیم تا معلمها نتوانند صحبتی غیر از درس با دانشآموزان داشته باشند. با دانشآموزان صمیمی شده بودیم. آنها با ما درد و دل میکردند. وقتی صحبت کردیم، متوجه شدیم که آنها چقدر از نظر فرهنگی عقب هستند. یک دختری در مدرسه بود که در خانه بسیار کتک میخورد. چند روزی به مدرسه نیامد. نگرانش شدم و به خانهشان رفتم. زنگ را که زدم، خودش درب را باز کرد و گفت: «شهناز فرار کن. فرار کن.» من هم به سرعت از آن جا دور شدم. چند روزی باز به مدرسه نیامد. بعد از چند روز به مدرسه آمد. صورت و بدنش کبود بود. پرسیدم که چه شده است؟ پاسخ داد: «خواهر و برادرم جزو گروه کوموله هستند. در کوه بودند که دیدند تو به سمت خانه ما میآیی. آنها میخواستند تو را بکشند. من زودتر خودم را به در رساندم و تو را فراری دادم.» آنها او را شلاق زده بودند. کوملهها ما را نماینده نظام و پاسدار میدانستند.
نتیجه صبوریها سقوط صدام و برپا شدن اسلام در عراق بود
شهناز اشکیان امدادگر و جانباز شیمیایی دفاع مقدس خاطراتی از حضور برخی مردم عراقی به عنوان رزمنده در دفاع مقدس و سختی و مشکلات آنان و خانوادههایشان خاطرهای از یکی از فرماندهان لشکر بدر عراق را روایت کرد: در زمان صدام همسر من فرمانده لشکر بدر بود، لشکر بدر متشکل از مجاهدان عراقی بودند که به ایران آمده و مقابل صدام مبارزه میکردند. ما در کرمانشاه با خانواده این عزیزان همسایه بودیم و خاطرات زیادی با همسران این مجاهدان دارم. زنان عراقی همدوش با همسران و پدران و برادرانشان با رژیم صدام مبارزه میکردند و در این راه رنجهای زیادی کشیدند. زندانی، شکنجه و حتی شهید شدند، داغ پدر، برادر و همسر دیدند. با فقر و محرومیت زندگی کرده و سختیها را تحمل کردند حتی از کشور خودشان مهاجرت کردند و دور شدند سپس به ایران آمدند. آنان به معنای واقعی مجاهدین در راه خدا بودند.
وی افزود: ما در کرمانشاه با خانواده «ابومهدی» و «ابوزهرا» همسایه نزدیک بودیم. «ابوزهرا» یکی از فرماندهان عراقی لشکر بدر بود و برایم تعریف میکرد صدام دوازده نفر از خانوادهاش را دستگیر کرده و به زندان انداخته بود، آن وقت شرط آزادی را تحویل ابوزهرا گذاشته بودند. از خواهر چهارده ساله تا مادربزرگ هشتاد سالهاش در زندان بودند. همسر ابوزهرا همیشه ناراحت بود و گریه میکرد که خانوادهاش در شکنجه هستند اما او راحت در ایران زندگی میکند. الحمدلله که دستاورد این صبوریها سقوط صدام و برپا شدن اسلام در عراق شد.
دختران سرزمینم باید راه و رسم بانوان مجاهد در زمان جنگ را یاد بگیرند
این بانوی حماسهساز در پایان بیان کرد: پرداختن به تجملات و دنیا هیچ انتهایی ندارند. از جوانان میخواهم تا کاملا دوستانه به پای خاطرات شهدا و جانبازان زمان جنگ بنشینند و آنها را مطالعه کنند. این تنها توصیهای است که من برای دختران سرزمین و جوانانم دارم. از دخترانم میخوام تا راه و رسم بانوان را در زمان جنگ ادامه بدهند و آنها را در زندگی خود الگو قرار دهند.
خبرنگار: آرزو رسولی نجار