دانشآموز ممتازی که جبهه و جنگ را بر هر کاری مقدم میدانست
نوید شاهد: شهید بهمن بیگ زاده، سوم آذرماه 1349 در روستای چلنی از توابع شهر کرج دیده به جهان گشود. این دانش آموز ممتاز تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواند و پس از آن به عنوان بسیجی در سن 13 سالگی به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در هفتم اسفندماه سال 1362 در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در عملیات خیبر درحالیکه 13 سال و سه ماه و چهار روز سن داشت، شربت شهادت را نوشید و تا 32 سال اثری از پیکر این شهید به دست خانوادهاش نرسیده بود. خبرنگار نوید شاهد همزمان با آغاز سال تحصیلی جدید از این دانش آموز یاد کرد و پای صحبتهای پدرانه پدر بزرگوار این شهید نشست.
این شهید نوجوان آبیکی را میتوان «شهید فهمیده آبیک» نامید، کمسن و سالترین شهید استان قزوین و شهرستان آبیک که پیکرش پس از 32 سال دوری و چشمانتظاری به آغوش پدر و مادر پیرش و به شهر آبیک (وطن خود) بازگشت و در گلزار شهدای این شهر آرام گرفت.
ویژگیهای اخلاقی شهید
پدر شهید بهمن بیگزاده در ابتدا به خصوصیات اخلاقی فرزندش اشاره کرد و گفت: بهمن نخستین فرزندم بود که از زمان به دنیا آمدنش، رزق و روزی را به خانه ما آورد. او اخلاق بسیار نیکو و وصفناشدنی داشت چراکه بسیار با محبت و مهربان بود و با دوست، آشنا و غریبه رفتاری محبتآمیز و مهربان داشت.
اصرار داشت تا در راهپیماییها حضور پررنگی داشته باشد
پدر این شهید بزرگوار درباره اصرار فرزندش برای شرکت در راهپیماییها بیان کرد: بهمن تحت هر شرایطی به همراه دوستانش در تظاهرات شرکت میکرد و هیچ چیز و هیچ کس نمیتوانست مانع نرفتن او باشد. زمانی که به او میگفتم اگر شما را دستگیر کنند چه کار میکنید، میگفت که هیچ کاری نمیتوانند بکنند و ما راهمان را ادامه میدهیم.
پسرم همیشه در نامههایش مینوشت «یا زیارت یا شهادت»
امرالله بیگزاده درباره سفارشات فرزندش برای آیندگان خاطرنشان کرد: بیشترین سفارشات پسر شهیدم این بود که پشت امام را خالی نگذارید، حجاب را رعایت کنید، با مردم خوب باشید که البته همیشه نام امام حسین (ع)، حضرت علیاکبر (ع) و امام راحل وِرد زبانش بود و همیشه در مساجد و پایگاه بسیج حضور داشت.
وی افزود: پسرم همیشه در نامههایش مینوشت «یا زیارت یا شهادت» که شهادت نصیبش شد و در پیشگاه الهی به مقام والایی دست یافت و زمانی که متوجه شدم پسرم در تفحص شناسایی شده و باز میگردد بارها خدا را شکر کردم که از چشمانتظاری مرا درآورد.
هیچ چیز مانع نرفتن او به جبهه نبود
پدر شهید بهمن بیگزاده به یادآوری دوران مدرسه فرزندش پرداخت و اظهار کرد: سال پنجم دبستان بود که جنگ آغاز شد؛ بهمن دیگر سر از پا نمیشناخت. با وجود اینکه دانشآموز ممتازی بود اما جبهه و جنگ را بر هر کاری اولویت میدانست. خیلی تلاش کردم که او درس و مدرسه را رها نکند اما هوش و حواسش فقط دفاع از میهن بود. زمانی که به بهمن میگفتم سنت کم است و باید در مدرسه بمانی و درس بخوانی، در جواب میگفت؛ شما این حرف را میزنید که به جبهه نروم اما من باید بروم.
15 سال فکر میکردیم بهمن زنده است
پدر شهید بهمن بیگزاده درباره نامههایی که مبنی بر زنده بودن فرزندش بود گفت: طی 32 سال مخفیانه و برای دلداری به منزل ما، نامههایی مبنی بر زنده بودن بهمن ارسال میشد یا خبر میرسید که چند نفر هستیم که اسیر شدهایم اما نمیدانیم کجا هستیم! حتی عکسهای زیادی به دستمان میرسید اما چون فشرده بود قابل تشخیص نبود که بهمن هم در آن عکسها هست یا نه!
امرالله بیگزاده بیان کرد: حتی روزی نامهای از سوی یکی از رزمندگان که در اسارت بود به دستمان رسید، به اشتباه گفته بود از بهمن خبر دارد اما بعداً گفت اشتباهی نوشته است. تا 15 سال فکر میکردیم زنده است پس از آن دیگر کاملاً ناامید شدیم و امیدی به زنده ماندن فرزندم نداشتیم و گفتیم شهید شده و در نهایت متوجه شدیم جاویدالاثر شده است.
این پدر شهید ادامه داد: یکی از همرزمان پسرم پس از آزادی از عراق به ما گفت خودش آرپیچیزن بوده و بهمن در کنارش کمک آرپیچیزن بوده است و عملیات بسیار پیچیده و سخت میشود که رزمندگان به سمت خط مقدم رفته و به شهادت میرسند.
بیگزاده خاطرنشان کرد: این همرزم شهید میگفت لحظهای که زخمی شده بود و اسرا به اسارت عراقیها درآمده بودند حواسش بود ببیند بهمن هم جزو اسرا است اما این موضوع اتفاق نیفتاده بود و احتمال داده بود شهید شده باشد.
پیکر بهمن من پس از 32 سال چشم انتظاری تفحص شد
امرالله بیگزاده درباره 32 سال چشم انتظاریاش میگوید: یک روز پیش از شنیدن خبر شناسایی فرزندم، خواب پدرم را دیدم. پدرم در عالم رویا ساکی را به من داد و گفت: «این امانت توست، بگیر!» از خواب بیدار شدم. حال و هوای دیگری داشتم. آن لحظه احساس نگرانی کردم اما انگار دلم روشن شد که خبری در راه است. دقیقا فردای همان روز از بنیاد شهید و امور ایثارگران استان تهران با منزل ما تماس گرفتند و پرسیدند شما آزمایش دادهاید، ما نیز تأیید کردیم. سر از پا نمیشناختم. حس و حال عجیبی تمام وجودم را گرفته بود. پیکر بهمن من پس از 32 سال چشم انتظاری به همراه کارت شناسایی، پلاک و تکهای از لباسش نیز تفحص و شناسایی شده بود. این خبر در عین حال که داغ دلمان را تازه کرد اما جانی دوباره بر من بخشید. دوباره به خودم و داشتن همچین فرزندی افتخار کردم.
این پدر شهید ادامه داد: در طی این 32 سال در مراسم تشییع پیکر شهدا شرکت میکردم و زمانی که سر بریده و تن پارهپاره شهدا را مشاهده میکردم دلم آرامش مییافت و با خود میگفتم تنها فرزند من نیست که در راه دین رفته است و فرزندان هزاران نفر این راه پرافتخار را رفتهاند و به مرور زمان از ناراحتی من کاسته شد.
وی در پایان افزود: زمانی که شنیدم پیکرش تفحص و شناسایی شده خیلی خوشحال شدم و خطاب به پیکرش گفتم دوستت دارم و به تو علاقمند هستم گرچه باید زودتر از اینها میآمدی اما حالا که پس از 32 سال آمدی، خوش آمدی.
خبرنگار: آرزو رسولی نجار