کتاب «دیده بان صبح؛ نگران عصر» به قلم «محمد محمودی نورآبادی» یک مستند داستانی از زندگی «صفدر حیدری»، شهید مدافع حرم است که در آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا به دیدار حق شتافت. این کتاب از سوی انتشارات خط مقدم منتشر شده است.

نوید شاهد: کتاب «دیده‌بان صبح، نگران عصر» روایتی واقع‌گرایانه از زندگی منتهی به شهادت و رستگاری شهید صفدری حیدری است که به قلم «محمد محمودی نورآبادی» و از سوی انتشارات خط مقدم روانه بازار نشر شده است. نویسنده در این کتاب کوشیده تا قدم‌های قهرمانش را روی زمین، در میدان نبرد و بحبوحه درگیری با دشمن دنبال کند.

کتاب «دیده‌بان صبح؛ نگران عصر» منتشر شد

«صفدر حیدری» چهارمین شهید مدافع حرم از شهرستان نورآباد ممسنی در استان فارس است که به سوریه اعزام شده بود و در چهاردهم بهمن‌ماه 1394 در جریان آزادسازی محاصره چهارساله نبل و الزهراء در شمال غرب حلب به دیدار حق شتافت.

محمودی در کتاب اشاره می‌کند که برای بهتر شدن کیفیت کار و آشنایی بیشتر با فضای محل شهادت شهید حیدری، سفری دو هفته‌ای به مناطق جنگی سوریه داشته و از شهرهای نبل و الزهرا و محل شهادت شهید بازدید کرده است.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: «پادگان شهید آیت الله مدنی، یک ربع با شهر نورآباد فاصله داشت. ایاز به واحد اطلاعات رفت و صفدر، راهی گردان توپخانه شد. بیرون از ساختمان گردان توپخانه، داوطلب های ماموریت سوریه، زیر درخت بلوط تجمع کرده بودند. صفدر، جدای از جمع، کوله پشتی را گذاشته بود و خودش پای سکو قدم می زد؛ انگار نه انگار که سرهنگ بود و جانشین فرماندهی گردان، و باید در جمع حاضر می شد و از وضع نیروها می پرسید. البته از قبل هماهنگی های لازم را تلفنی کرده بود. از طرفی هنوز هم در حس و حال بچه ها و خانواده بود و چندان دل و دماغی نداشت. همچنان که درگیر خودش بود و قدم می زد، دستی شانه اش را لمس کرد. برگشت و همکارش عمار همتی را دید. با هم احوال پرسی و روبوسی کردند. عمار از ارومیه پرسید و صفدر از وضع پادگان سوال کرد. کمی که بیشتر حرف زدند، عمار زل زد توی چشم هایش و گفت تو گریه کردی؛ سرهنگ؟(صفحه 95)

تقریبا از ساعت 10 شب دشمن شروع کرد به ریختن خمپاره. ما آماده باش کامل بودیم. ناگهان نزدیک سنگر ما و در تیغه تپه، خمپاره ای کنار سنگر بغل دستی ما به زمین خورد. لحظه ای بعد، من خودم رو به محل برخورد خمپاره رسوندم و دیدم دو نفر روی زمین افتاده اند. یکی شان از بچه های فاطمیون بود که در دم به شهادت رسیده بود؛ یکی هم مهرداد قاجاری بود که از پیشانی و ران، ترکش خورده بود و داشت ناله می کرد. چفیه را از گردنم باز کردم و دور پای قاجاری بستم تا خون ریزی بند بیاد. چون آمبولانس، نزدیک ما مستقر نبود، سریع او را پشت ماشین تویوتای بچه های فاطمیون گذاشتم تا به آمبولانس برسه و دیگه خبری ازش نداشتیم تا بعد که گفتن شهید شده... (صفحه 167)

تروریست ها در ورودی شهرک، چنان سنگربندی  کرده و استحکاماتی داشتند که هر کس می دید، فکر می کرد با ارتش یک کشور قدرتمند در حال جنگ است. دهانه تونل، یک حفره عادی به نظر می آمد؛ در حالی که وقتی وارد می شدی، دنیای دیگری را می دیدی. با این که جنس زمین، سخت و سنگی بود، با پیکور کنده بودند و در آن پایین حتی سنگر اجتماعی و انبار مهمات و آذوقه هم داشتند. شکل خاکریزها و کانال هایی که بین دو خاکریز حفر کرده بودند و همین طور تونل های ارتباطی شان با یکدیگر، خطی شکست ناپذیر را در ذهن ترسیم می کرد. ایاز به مهدی گفت: حالا متوجه می شم چرا دشمن ما در آن حد اعتماد به نفس داشت و تلاش می کرد در مقابل حجم آتشی که روی سرشون ریخته می شه، مقاومت کنه! (صفحه 242)

کتاب «دیده بان صبح؛ نگران عصر» در قطع رقعی، 272 صفحه، شمارگان یکهزار نسخه و به بهای 86 هزار تومان از سوی انتشارات خط مقدم عرضه شده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده