«اَمانِ مردم» در نویدشاهد شنیدنی شد
به گزارش نویدشاهد؛ کتاب «امان مردم» زندگینامهی شهید اماناللهی است. وی در خرداد 1339 در خطهی کردستان به دنیا آمد و در سال 1379 در 40 سالگی به شهادت رسید. این شهید در دوران زندگی زمینیاش تجربیات زیادی را آموخت و همهی داشتههایش را برای عزّت و اعتلای اسلام و ایران هزینه کرد.
این کتاب را که گذری بر زندگی سردار شهید محمود اماناللهی است، «رحیم مخدومی» نوشتهاست. این نویسندهی دفاع مقدس در دیباچهی کتابش، به وسواسش برای نوشتن این کتاب اشاره کرده و مینویسد: «عظمت و سنگینی این مرد مرا در حیرت فرو برده بود. چگونه میشود یک نفر هم ارتش را تجربه کند و هم سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و وزارت کشور را؟ هم رزم را و هم اسارت را و هم جراحت را؟!... هم سخنرانی قاهر باشد و هم مداحی خالص؟ هم شهید و هم فرزند شهید؟ پیداست که اینهمه بار را همچون منی یارای کشیدن نداشت، اما بهقدر رفع تشنگی چه؟»
در بخشی از کتاب میخوانیم: موقع نماز جماعت هر وقت روحانی نبود، محمود را میفرستادیم جلو. قبول نمیکرد، ولی ما با یک صلوات امامت را میگذاشتیم گردنش. به قنوت نماز که میرسید، دیگر فراموش میکرد عدهای پشت سرش اقتدا کردهاند. هم طول قنوتش، هم حال قنوتش خیلی منحصر به فرد بود. جور دیگری با خدا حرف میزد.
در قرائت دعا هم همین طور بود. هیچ کس طاقت همراهی با او را نداشت. در سردشت من، او و سرهنگ مهرپویان، سه نفری رفتیم مسجد نماز بخوانیم. او را فرستادیم جلو. بعد از نماز، دعا را شروع کرد. وقتی میرفت تو حال خودش، سرش را تکان میداد و دعا میخواند. آن وقت دیگر هیچ کس جلودارش نبود. این بار هم وقتی شروع کرد به سر تکان دادن، به مهرپویان گفتم بسم الله! شروع شد. میدانستیم دو ساعتی خواهد خواند. کمی که نشستیم، من زدم روی پای مهرپویان و گفتم: پاشو. این حالا حالا مشغول است. ما رفتیم. یکی دو ساعت بعد دیدیم آمد. میخندید. گفت: «که این طور! در تعجب بودم که چرا این بار هی از پشت نمیزنید که بگویید بابا بسّه. زودتر تمومش کن!
فصل اول:
فصل دوم:
فصل سوم:
فصل چهارم:
فصل پنجم:
فصل ششم: