روایت پیشرفت نخبه ایثارگری که ۶ نفر از اعضای خانواده اش را در بمباران هوایی رژیم بعثی از دست داد
«محمدمهدی غیرتیان» از نخبگان شاهد و ایثارگر است که شهادت همزمان 6 نفر از اعضای خانواده و تجربه دردناک جنگ نتواسته مانع او برای رسیدن به اهدافش شود و با کسب جایگاه های برتر علمی آرزوی مادر شهیدش را برآورده کرده است. نوید شاهد با این فرزند شهید به گفتگویی مشروح پرداخته است که در ادامه می خوانید.
لطفا کمی خودتان را معرفی کنید و بفرمایید در بمباران همدان چند نفر از اعضای خانواده خود را از دست دادید؟
«محمدمهدی غیرتیان» هستم و در حال حاضر به عنوان متخصص طب اورژانس بیمارستان امام سجاد شهریار مشغول هستم. من سال 61 در شهر همدان متولد شده ام. مادرم معلم بود و پدرم شغل آزاد داشت تا اینکه در 15 فروردین سال 64 در بمباران هوایی همدان، در حالی که کنار اعضای خانواده بودیم بمبی به منزل ما اصابت کرد و تعدادی از افراد خانواده ام در دم به شهادت رسیدند. پدربزرگ، مادربزرگ، مادرم، عمو، زن عمو و دختر یکساله عموی دیگرم به شهادت رسیدند.
شما در آن زمان چند ساله بودید؟ آیا از لحظه بمباران چیزی در ذهن دارید؟
من در آن زمان دو سال و 10 ماهه بودم و جالب است برایتان بگویم من همه چیز را در آن زمان به خاطر دارم. صحنه آوار، از زیر خاک بیرون آوردنم، بیمارستان بردنم، داد و هوار و جیغ ها، مراسم ختم عزیزانمان و تشییع جنازه خانواده ام در باغ بهشت را خوب به خاطر دارم.
یادم می آید ما همگی کنار هم بعد از خوردن ناهار مشغول تماشای تلویزیون بودیم و سه منزل که کنار هم بودند مورد اصابت بمباران رژیم بعثی قرار گرفت. آن زمان در بلوار شهید مدنی همدان ساکن بودیم و حالا نیز به نام بلوار موشک معروف است.
پدرم ورزشکار بود، او در لحظه بمباران روی من و برادرم چمبره زد به نحوی که به هم گره خورده بودیم. مادرم شهید شد من کوچک بودم و درک مفهومی از این قضیه نداشتم اما دائما بهانه او را می گرفتم. زمانی که مراسم ختم مادرم برگزار می شد،به همراه برادرم در منزل مادربزرگ مادریام بودیم، روزهای خیلی تلخی بود. برادرم در آن زمان 6 ساله بود. مدتی بعد دوباره پدرم ازدواج کرد و زندگیمان را ادامه دادیم.
چگونه تحصیلتان را ادامه دادید؟
من در دوران ابتدایی به لحاظ درسی قوی بودم و به صورت جهشی مقطع سوم و چهارم را پشت سر گذاشتم. از کلاس چهارم هم به مدرسه شاهد رفتم. کلاس چهارم، پنجم و دوران راهنمایی هم در مدرسه شاهد درس خواندم.
شرایط آموزشی در مدرسه شاهد بسیار خوب بود؛ همراستا با مدارس تیزهوشان با دانش آموزان کار میشد. تا اینکه کلاس اول دبیرستان در مدرسه تیزهوشان پذیرفته شدم و بعدها در رشته ریاضی فیزیک مشغول به تحصیل شدم تا اینکه در کنکور سراسری شرکت کردم. علی رغم اینکه رشته تحصیلی ام ریاضی بود اما من کنکور تجربی شرکت کردم.
این کار هم به دلیل علاقه وافر پدر و مادرم به تحصیل من در رشته پزشکی بود. اتفاقا درصدهای دروس عمومی و اختصاصی ام در کنکور سراسری بسیار خوب شده بود. برای مثال زبان انگلیسی 96 درصد، ادبیات فارسی 94 درصد، معارف اسلامی 60 درصد، عربی 72 درصد و ریاضی 80 درصد و... . در واقع هیچ کدام از درصدهای من زیر 50 نبودند.
همان سال کنکور غیرپزشکی دانشگاه آزاد شرکت کردم و با رتبه 300 پذیرفته شدم. در آن زمان نیز سهمیه ای نداشتم.
در ادامه، تحصیل در رشته پزشکی دانشگاه تهران را انتخاب کردم. در همان سال اول یا دوم تحصیلم که به تازگی کارآموز شده بودم؛ دکتر یادگاری رزیدنت جراحی بیمارستان امام خمینی (ره) با نام دکتر یادگاری به من انگیزه میداد که در اورژانس مشغول شوم.
ایشان شبها شیفت پزشک عمومی در بیمارستان امام خمینی (ره) بود. در نتیجه هفته ای یک یا دو مرتبه به اورژانس می رفتیم. تا اینکه کم کم به این محیط و کار در اورژانس علاقه مند شدم. در آخر جوری شد که هفته ای سه یا چهار شب به اورژانس بیمارستان امام خمینی (ره) رفته و کم کم به آن علاقه شدم.
اوضاع به همین منوال پیش رفت تا اینکه در سال 80 رشته اورژانس در دانشگاه تهران و دانشگاه ایران راهاندازی شد و دوره اینترنی اورژانس را گذراندم.
از سال 84 نیز از طریق یکی از دوستانم به ترجمه کتابهای پزشکی روی آوردم و این تعداد به 33 کتاب ترجمه و تالیفی رسید. از سال 86 با همسرم که ایشان هم پزشک داروساز و از اهالی همدان هم هستند ازدواج کردم و در همان سال فارغ التصیل شدم.
بعد هم من برگه ای امضا کردیم که حقوق نمی خواهم و در آنجا پس از مدتی در بیمارستان حاشیه شهر همدان استخدام شدم آنجا تجربه بسیار خوبی داشتم و از سال 87 تا 91 کار کردم و همزمان ترجمه و تالیف کتاب هم انجام می دادم.
در سال 91 تخصص طب اورژانس دانشگاه تهران قبول شدم و سال 94 فارغ التحصیل شدم؛ یک سال همدان بودم و بعد به بیمارستان امام سجاد شهریار رفتم و تا همین حالا 7 سال است که آنجا محل کارم است و در آخر باید به این نکته اشاره کنم که طب اورژانس رشته بسیار سختی است.
با توجه به اینکه شما از آسیب دیدگان جنگ هستید، این پدیده در نظر شما چگونه است؟
از روز اولی که زندگی بشری شکل گرفت، جنگ با هر نگرش فلسفی، انسانی و سیاسی مطلوب بشر نبوده است و جز خرابی و غم برای بشر ارزش دیگری ندارد و ارزش افزوده ای جز تخریب و آسیب اجتماعی و ... نمی تواند داشته باشد.
ببیینید ما در غرب کشور زندگی میکردیم و مکررا آنجا بمباران هوایی میشد. در آن زمان مردم غیرنظامی بسیاری در کشور آسیب دیده و شهید شدند. در واقع رژیم بعث در دو جبهه علیه ما میجنگید یکی لب مرزهای کشور بود و دیگری هدف گرفتن مردم درون شهرها است.
نیروی هوایی ایران هرگز شهرها را در عراق هدف قرار نداده ولی رژیم بعث با زدن شهرها می خواست از این اهرم فشار استفاده کرده و کشور را به زانو دربیاورد. در حقیقت ما در حال جنگیدن با دشمن با جان، دندان، خانواده و ... بودیم.
در حقیقت من یک عمر در چنین شرایطی زندگی کردم و حالا که از آن سالها زمان زیادی می گذرد و به این نقطه ثابت که در زندگی ام رسیدم، می بینم که اگر گذراندن آن سختی ها نبود، من در این جایگاه نبودم.
در هیچ جای دنیا جنگ در هیچ ابعادی تجربه خوبی نیست. در تاریخ بشر شاید سازمانهایی برای مقابله با جنگ تشکیل شده است اما هرگز زورشان به ابرقدرتها نمی رسد.
در جایگاه فعلیتان و پس از گذراندن فراز و نشیبهای زندگی، اگر بخواهید حاصل همه آن سختی ها را در یک کلام خلاصه کنید، آن چیست؟
ببینید من معتقدم که الگوی رفتاری هر فرد در زندگی خیلی مهم است. اینکه هر انسانی در هر کسوتی کار خود را به خوبی انجام دهد. به این واسطه به عنوان یک پزشک سعی می کنم وظیفه ام را به خوبی انجام دهم و برایم فرقی ندارد مریضی که به من مراجعه میکند چه کسی است چراکه من فقط باید وظیفه ام را انجام دهم در این مسیر هم نباید اختلاف ها و تبعیض ها را در نظر گرفت.
انتهای گزارش/