مادری که پسرش را تقدیم راه خدا کرد
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید رضا عسگری، جوانی مؤمن، باایمان، بااخلاق و بیادعا بود که در سن کم، عاشقانه قدم در مسیر دفاع از وطن گذاشت و جان شیرین خود را تقدیم امنیت و آرامش امروز ما کرد. روایت پیشرو، بخشی از خاطرات و دلگویههای مادر این شهید بزرگوار است که با زبان دل سخن میگوید؛ صمیمی، بیتکلف و آغشته به اشک و افتخار.
آغاز راه جهاد؛ نوجوانی که مرد میدان شد
رضا شانزدهساله بود که داوطلبانه به بسیج پیوست و دو سال در مناطق عملیاتی حضور فعال داشت. پس از آن وارد سپاه شد و به عنوان مربی آموزشی، روزانه صدها نیروی جوان را برای جبههها آماده میکرد.
اما دلش پیش سنگرها بود، نه کلاس درس. بارها میگفت:
«من اینجا آموزش میدم، ولی همدورهایهام یکی یکی شهید میشن. اینجوری دلم قرص نیست.»
نهایتاً تصمیم گرفت خود نیز راهی میدان شود. بعد از اولین اعزام، وقتی برگشت، فقط گفت:
«ننه! همرزمهام همه رفتن، من چطور بمونم؟»
و رفت... برای همیشه.
آخرین وداع؛ مادری که دلش گواهی میداد
مادر شهید میگوید:
«قبل رفتن، رفتارش تغییر کرده بود. خیلی آرام، خیلی مؤمن، خیلی باوقار. حتی توی خواب دیدم که چالهای توی حیاطمون کَندن... انگار دلم گواهی میداد. خودش هم گفت: اگر برنگشتم، نگران نباش. من با رضای خدا میرم.»
کمتر از دو هفته بعد، خبر شهادت رضا رسید. پیکرش برگشت، اما صدایش دیگر در خانه نبود...
جوانی مؤمن، مهربان و سادهزیست
رضا اهل نماز اول وقت، روزه، مسجد، و احترام به پدر و مادر بود. سر سفره افطار صبر میکرد تا پدرش نماز بخواند. به خواهر و برادرهایش همیشه توصیه میکرد که «با ایمان زندگی کنند». از دنیا هیچ نمیخواست؛ نه حقوق، نه امتیاز، نه سهمیه. میگفت:
«من کاری برای خدا میکنم، نه برای دنیا.»
شوخطبع، ولی جدی در جهاد
رضا با اینکه رزمندهای جدی و آماده بود، شوخطبعی خاصی داشت. دوستانش از او به نیکی یاد میکنند و میگویند:
«همیشه لبخند بر لب داشت، ولی لحظه عملیات مرد میدان بود. چندین اسیر گرفت و با دلاوری مقاومت کرد؛ تا آنجا که با انفجار نارنجک یکی از دشمنان، به شهادت رسید.»
خاطرهای همیشگی، یادگاری جاودان
مادر شهید ادامه میدهد:
«از رضا یه کمد کتاب مونده، یه پلاک، یه جفت پوتین خاکی. هر بار که کتاباشو باز میکنم، انگار صداش از بین صفحات درمیاد.»
رضا به یادگار مانده، نه فقط برای یک خانواده، که برای یک ملت.
خانوادهای با هشت شهید
خانواده شهید عسگری، تنها رضا را تقدیم جبهه نکردند. از بستگان نزدیکشان هشت نفر در طول دفاع مقدس شهید شدند؛ از جمله پسرعمو، پسر دایی، نوه و داماد. خانوادهای سراسر افتخار که فدای اسلام و ایران شدند.
سخن پایانی مادر شهید
«رضا همیشه میگفت: ننه، خدا بهت پنج تا پسر داده؛ یکیشو در راه خدا بده... و من دادم. امروز هم اگر برگردم به همون روزها، باز همین کار رو میکنم. چون ایمان دارم که راهش، راه خدا بود.»