روایت نشر شاهد از قهرمانان گمنام کرونا؛ «همپای روزهای ابری» منتشر شد
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ کتاب «هم پای روزهای ابری»؛ خاطرات زوج غسال همدانی از تغسیل اموات کرونایی نوشته لیلا گودرزیان فرد و فاطمه ابرار پیراسته به کوشش نشر شاهد منتشر شد.
این کتاب به شرح فداکاری های یک زوج جوانِ غسال می پردازد که در وانفسا و جدال مرگ و زندگی در کنار یکدیگر به یاری مردم شتافتند. حجت الاسلام والمسلمین مجتبی چیتگری و همسرش نرگس نطاقی در اوج همه گیری بیماری کرونا و در روزهایی که حتی از سختتر از جنگ بود و بسیاری از مردم از یکدیگر فاصله گرفتند تا مبادا جانشان به خطر بیفتد؛ نشان دادند که ایثار مفهومی افسانه ای نیست.
در برشی از این کتاب می خوانیم:
« زیپ کاور را پایین کشیدم. شیلد بهحدی بخار کرده بود که نمیتوانستم جایی را درست ببینم. ثانیه به ثانیه با دستکشم شیلد را پاک میکردم. عرق از سر و صورتم میریخت و نمیتوانستم آن را پاک کنم. با یک خانم تقریباً هفتادسالۀ تنومند مواجه شدم. سریع زیپ کاور را بالا کشیدم. نفسم بهسختی بالا میآمد. گفتم با حاج آقا کار دارم. رفتم بیرون و به همسرم گفتم: «میشه بیای کفن رو باز کنی؟ همهچی یادم رفته.»
همسرم آمد و کفن را به روی چهارپایه پهن کرد و دوباره همهچیز را برای ما توضیح داد. متوجه اضطرابم شده بود. کمی دلداری داد و گفت: «دست این مادر از دنیا کوتاه شده، براش آمرزش بطلبید و با آرامش بشویید.» دوباره رفت و پشت در غسالخانه ایستاد تا اگر سؤالی داشتیم دوباره از او بپرسیم.
حس خفگی به من دست داده بود.
احساس میکردم محیط پر از ویروس کرونا شده و الان است که من هم مبتلا شوم. میت سنگین بود و با زحمت زیاد کاور را از زیرش بیرون کشیدیم. فقط همین را کم داشتیم؛ کاور پر از خون بود. دوباره بخار شیلد را با دستکش پاک کردم و با دقت نگاه کردم ببینم از کجای بدنش خون میآید.
ران پای چپش بود؛ عین آبشار خون میآمد. عفونت و چرک از دهان و دماغش روی صورتش جاری شده بود. صورتش هم کبود شده بود. با دیدن بقیهی جاهای بدنش که اغلب کبود بود وحشتزده شدم. پایینتر که رسیدم دیدم پوشکش کردهاند. همین که پوشک را درآوردم بوی تعفن همهجای غسالخانه را پر کرد. دیگر نمیتوانستم دوام بیاورم. من که تا آن لحظه حتی غذای دستخوردهی بچهام را نخورده بودم با این صحنهها مواجه شدم، خدایا این چه کاری بود؟! چه تصمیمی بود که من گرفتم؟! نتوانستم سرپا بایستم. چهارزانو روی زمین نشستم. دلم نمیخواست خانمها متوجه حال دگرگون من شوند.
به آنها گفتم صبحانه نخوردهام؛ برای همین حالم بد شده است. دستانم را گره کرده و سرم را روی دستم گذاشتم به حال خودم گریه کردم، به حال این مادر که بدنش کبود شده بود، به حال زار زدنهای عزیزانش. از پشت پنجرهی غسالخانه نگاه کردم که التماس میکردند و صدا میزدند که فقط برای لحظهای دوباره او را ببینند. یاد عهدی افتادم که شب قبل با حضرت فاطمه(س) بسته بودم. پاهایم قدرت گرفت، اما دلشورهی عجیبی پیدا کردم. نام زیبایش را بلند صدا زدم، به ایشان توسل کردم و بلند شدم ولی همچنان در دلم غوغا بود.
با خودم میگفتم اگر ما هم نباشیم معلوم نیست بر سر اینها چه بیاید. این افکار را مدیون عهدی میدانم که با خانم حضرت زهرا(س) بستهام. بدنش را به سمت چپ و راست کردیم و با احترام لباسهایش را درآوردیم. بدنش کاملاً خشک شده بود، سرد سرد. لباسهای بیمارستان بر تنش بود. آب ولرم را بازکردم و بدنش را شستم، اما هرچه کردم خونش بند نیامد... .»
کتاب «هم پای روزهای ابری» در تیراژ 1000 نسخه، 68 صفحه و با قیمت 130 هزار تومان در قطع رقعی از سوی «نشر شاهد» منتشر شده است. علاقهمندان برای تهیه این کتاب میتوانند با شماره۰۲۱۸۳۲۳۲۶۴۸ تماس بگیرند.
انتهای پیام/ آ