شهید اقتدار در توسعه دانش بنیان بومی، جان فدای استقلال علمی ایران
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، اول مردادماه ۱۳۹۰ در عملیاتی تروریستی و در خباثت بارترین و وحشیانه ترین شکل ممکن، مقابل مهد کودک و جلوی چشم همسر و تنها فرزند، صهیونیستهای پلید و دشمن ترین دشمنان عزت و امنیت و اقتدار و پیشرفت ایران، دانشمند جوانی را هدف گرفتند که عمر کوتاه اما ثمربخشش، سرشار از امیدآفرینی و عرصه گشایی برای فرداهای این سرزمین و مردمش بود. دانشمند شهید داریوش رضایی نژاد، چهره ماندگار و نامیرای مجاهدت علمی و حیات هویتی و تمدنی یک کشور مقتدر در مصاف با جنگ همه جانبه نظام زور و سلطه و فریب جهانی است. شهیدی که امتداد خون پاکش در اعتلای نام ایران عزیزمان، به خون شهیدانی می رسد که همین چهل روز پیش، شهید این راه مقدس شدند. شهیدانی چون محمدمهدی طهرانچی، فریدون عباسی، سعید برجی، منصور عسکری، عبدالحمید مینوچهر، و.... که فداییان این راه عزت و این طریق عظمت و افتخار شدند. شدت و میزان بیرحمی بکاررفته از سوی دشمن سفاک صهیونی در ترور این دانشمندان و دانش مردان پیشتاز و نوآور کشورمان، نشان از عمق وحشت و کین توزی از به ثمر رسیدن این راه مبارک و نورانی دارد. توسعه صنعت و فن آوری صلح آمیز هسته ای که نمادی از اقتدار علمی و تجسمی از توسعه دانش بنیان بومی است، در صورت تحقق کامل، مسیر آینده این سرزمین را در جهت خودکفایی و خودانگیختگی دانش و تکنولوژی مستقل، ضرورت محور و هویت مدار بر بستر تفکر جهادی رقم می زند و این همان چیزی است که جهان استکبار و صهیونیسم از آن سخت در هراسند. سرمایه گذاری جمهوری اسلامی بر روی غنی سازی و تکمیل چرخه سوخت هسته ای در این دو دهه، زمینه ساز ظهور و درخشش و رشد قابلیتهای بومی ابتکار و ابداع در علم و فن آوری شد و جریانی فراگیر از تلاش و تکاپوی علمی را با انگیزه ترسیم افقی از آینده پژوهی خودباورانه شد که انگیزه و آرمان خیل عظیمی از نیروهای علنی و بستر ظرفیت سازی و ارتقای توانمندی و تخصص نخبگان این سرزمین گردید.
داستان داریوش رضایی نژاد، ماجرای اراده یک ملت مقتدر است برای تسلیم و تحقیر نشدن. برای ساختن دوران و جهان خویش و برای زنده و جاری و در جریان و پویش مدام، فرصتها را برای خود آفریدن. او یکی از اولین شهیدان این قافله است که همین چهل روز پیش در سحرگاه خونین ۲۳ خرداد تهران و سپس در آخرین ساعات این جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، در آستانه اشرفیه و با شهادت فجیع و دسته جمعی ۱۶ عضو مظلوم و زن و کودک یک خانواده بیگناه، لاله ها و شقایقهایی سرخ و پرپر را نثار این ملت کردند و افق تاریخ ما را گلگون ساختند. از طهرانچی و عباسی دوانی و فقهی و ذوالفقاری و عسکری تا صدیقی صابر... داریوش رضایی یکی از اولین پیشگامان شهید این دانش اقتدار است...
در مسیر درخشش علمی
داریوش رضایینژاد در ۲۹ بهمن ۱۳۵۵ در شهرستان آبدانان استان ایلام به دنیا آمد. در تیرماه ۱۳۷۳ در سن ۱۶ سالگی دیپلم خود را در رشته ریاضی دریافت کرد. او در چندین بار در مسابقات علمی استان ایلام مقام اول را کسب کرد. در مهر ۷۳ برای تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان پذیرفته شد. رضایینژاد به محض فارغالتحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشور مشغول به کار شد. در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کارشناسی ارشد سال ۷۸ در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دوره کارشناسی ارشد دانشگاه ارومیه ادامه تحصیل داد. در چند سال آخر زندگی ضمن تدریس و انجام فعالیتهای تحقیقاتی مسئول اجرای بسیاری از طرحهای تحقیقاتی در دانشگاه صنعتی مالک اشتر، دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی بود. با قبولی در تمام مراحل آزمون دکترا در سال ۱۳۹۰ در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی پذیرفته شد. اما پیش از گرفتن مدرک، در دانشگاه آسمانی عشق پذیرفته شد و به معراج رفت.
نخواست خرج تحصیلش به دوش پدر بیفتد
خانواده شهید، روایتی جالب دارند از انتخابی که کرد برای اینکه فشار و هزینه تحصیل دانشگاهش بر دوش پدر خانواده نیفتد :
به هرکس می گفتیم داریوش رفته دانشگاه مالک اشتر شاهین شهر، تعجب می کرد. می گفتند او که با رتبه اش می توانست بهترین دانشگاه های تهران برود. راست می گفتند اما دانشگاه شاهین شهر تنها دانشگاهی بود که خرج تحصیل دانشجویان را می داد. داریوش قید دانشگاه های تهران را زده بود تا مبادا به خاطر خرج تحصیلش ذره ای به بابا فشار اقتصادی وارد شود!
آنقدر آزمایش می کرد تا به نتیجه برسد
اندیشمند جوان با ارائه چندین مقاله علمی تحقیقاتی به همایشها و کنفرانسهای برق ایران و جهان و تلاش و مجاهدت بیبدیل خویش موفق به طراحی و ساخت یک نوع مقاومت الکترونیکی به عنوان" باربا اندوکتاس کوچک" برای یک مولد ضربه با ولتاژ بالا و همچنین طراحی، ساخت و آزمایش یک سویچ بسته شونده شد و به همین خاطر از طرف مثلث شوم ترور (آمریکا، اسرئیل و انگلیس) در لیست ترورشوندگان قرار گرفت و در تداوم همین مسیر هم به جمع یاران همراه و همسنگر شهیدش چون: مجید شهریاری، مصطفی احمدی روشن و مسعود علی محمدی پیوست. همت، پشتکار و پیگیری او در به انجام رساندن پروژه های تحقیقاتی و پژوهشی، یکی از ویژگیهای برجسته و شاخص این شهید بود. روحیه علمی داشت و خستگی در کار جستجو و پژوهش تا یافتن پاسخ خود نمی شناخت. دغدغه کار علمی با روح و جان او عجین شده بود.
همسرش نقل می کند: داریوش در بحث کارگاهی یک مهندس به تمام معنا بود. ایشان به معنای واقعی مهندس بودند، نه به آن معنایی که رایج در سطح کشور است. داریوش کسی بود که باید حتما بحث های علمی را به نتیجه می رساند، آنقدر آزمایش می کرد، تا به نتیجه می رسید.بارها من شاهد بودم که داریوش می گفت مسئله ای خیلی ذهن مرا مشغول کرده بود که دیشب بالاخره در خواب جوابش را پیدا کردم. این اغراق نیست. تا از یک نقطه ای که ابهام داشت، رفع ابهام نمی کرد و مسئله را حل نمی کرد، دست از کار نمی کشید و یا کاری را قبول نمی کرد یا این که تا آن را به آخر نمی رساند، رها نمی کرد. پیشنهادهای زیادی از دانشگاههای خارجی داشت، اما حتی جواب آنها را هم نمیداد. داریوش مسیرش را آگاهانه انتخاب كرده بوده و نشانش هم این كه بعد از ترور دو دانشمند هسته ای، حاضر نشد از كارش دست بكشد.
همکار شهید در روایتی از روحیه کاری او اینگونه می گوید:
یک روز آمدم، دیدم داریوش در آزمایشگاه من مشغول کار است. از منشی پرسیدم: من با آقای رضایینژاد قرار داشتم؟ گفت: نه. جلو رفتم و پرسیدم: داریوش اینجا چه کار میکنی؟ گفت:بعضی از دانشجوهای تو از من سوال داشتند، نمیشد تلفنی حل کنم. قرار گذاشتم تا در آزمایشگاه مسألهها رو حل کنم. برای من عجیب بود. آنها دانشجویان من بودند و داریوش هیچ مسئولیتی نسبت به آنها نداشت. فقط وجدان کاری او بود که به آنجا کشیده بودش.
تسلیم تطمیع و تهدید نشد
بارها دشمن، با دریافت جایگاه و موقعیت اثرگذار و پیشبرنده او در تحقیقات بنیادین دانش هسته ای، از راه تطمیع و سپس تهدید، درپی آن شد تا او را از مدار فعالیت و مجاهدت در پروژه ملی انرژی هسته ای حذف کند. ابتدا مترصد جذب او به مراکز علمی بزرگ دنیا با دراختیار نهادن جایگاه و موقعیت و رفاه ویژه بود که هربار پاسخ او محکم و قاطع، منفی بود. سرانجام با یقین به عدم امکان تطمیع، با استفاده از عوامل و مزدوران داخلی خود، دست به تهدید او زدند تا مانع از ادامه کارش شوند. او اما قدمی پا پس نکشید و مرعوب دشمن نشد و مطمئن تر و مصمم تر به کار خود ادامه داد. عاقبت، تهدید را عملی کردند و دست به جنایتی بزرگ زدند تا نشان دهند توقف چرخه پیشرفت ایران چقدر برایشان مهم و حیاتی است.
حتی به یکی از دعوت های کار در خارج از کشور، جواب نداد!
همسر شهید میگوید: «قبل از شهادت، پیشنهادهای زیادی به همسرم میشد تا تحصیلات خود را در کشورهای اروپایی ادامه دهد؛ به طوری که پس از ترور او بررسیهایی که از سوی دستگاههای امنیتی انجام شد، نشان داد که از حدود پنج سال قبل کار روی داریوش شروع شده بود تا اگر بتوانند او را جذب و یا تخلیه اطلاعاتی کرده و در نهایت اگر نشد او را ترور کنند؛ ترور زمانی اتفاق می افتد که نتوانند کسی را بخرند .پیشنهادهایی که به همسرم شد از دانشگاههای اسپانیا و آلمان بود. از این دانشگاه ها برایش ایمیل میفرستادند تا با تمام امکانات به همراه خانوادهاش به یکی از این کشورها رفته و در آنجا ادامه زندگی دهد، داریوش این ایمیلها را به من نشان می داد. من به داریوش میگفتم چرا قبول نمیکنی؟! زیرا این پیشنهادها با تمام امکانات بود و من بدم نمیآمد که در خارج از کشور زندگی کنیم، اما داریوش میگفت امکان ندارد که بیشتر از یک سال دوری ایران را تحمل کند. اصرارهایی که من میکردم به دلیل محدودیتهایی بود که کار او برای ما ایجاد کرده بود چون نمیدانستم پیشنهادها چه دلیلی دارد و تنها به خاطر آن که تمام امکانات رفاهی برای ما در نظر گرفته میشد، جای پیشرفت را در آنجا میدیدم، اما داریوش حتی یک بار هم به این ایمیلها پاسخ نداد.
فدایی استقلال و اقتدار ایران
زورمداران ستم پیشه و سلطه گر دنیای غرب، بیش از نیم قرن است که با انگیزه جلوگیری از توسعه زیرساختهای صنعتی کشورهای غیربرخوردار و جهان اسلام با تربیت عناصر بی هویت و تطمیع آنان و همچنین ساخت و تکثیر بدافزارهای مسموم ( ویروسهای رایانهای استاکس نت) از طریق مراکز هستهای دیمونای اسرائیل و رصد مخفیانه مراکز پژوهشی و ایجاد اختلال در روند ارتقای علمی به وسیله سرویسهای جاسوسی آمریکا و اسرائیل، صدها نفر از دانشمندان هستهای در کشورهای ایران، عراق، مصر و پاکستان را ترور و حذف کردهاند.
شهید رضایی نژاد یکی از این دانشوران برجسته در ایران بود که با هدایت این سرویسها و با دستور رژیم جنایتکار صهیونیستی، روز اول مرداد سال ۱۳۹۰ در برابر دیدگان معصوم تنها دخترش به فیض شهادت نائل آمد و سرانجام، کینه شقاوت منشان صهیونیست و کوردلانی که خصم خونی و دشمن قسم خورده ی پیشرفت و عزت و اقتدار این سرزمین و مردمند، با عملیاتی تروریستی و به قصد حذف فیزیکی یکی دیگر از جلوداران این قافله، این بار، خفاشان خونریز را به جنایتی دیگر واداشت. آنهم در اوج خباثت و در وحشیانه ترین و رذیلانه ترین شکل خود در هنگامی که این فرزند صدیق و افتخارآفرین ایران، در مقابل مهد کودک تنها فرزندش، برای بازگرداندن او به خانه بود، جلوی چشم همسرش و آرمیتای ۵ ساله، او را به خون نشاند و سرمایه ای بزرگ را از این ملت گرفت.
ما را سری است دلشده ی تیغ عشق دوست....
روز اول مردادماه سال ۱۳۹۰، داریوش رضایی نژاد، جوانی که تنها به عظمت ایرانش می اندیشید و همه سرمایه دانش و تخصص و نبوغ و ابتکار خود را در خدمت اعتلای علمی این سرزمین نهاده بود، شهید قساوت و وحشیگری دشمن صهیونی شد و در ادامه راه دانشمندان اقتدارآفرین شهید، چون مسعود علیمحمدی و مجید شهریاری به آنان پیوست. راهی که چندماه بعد شهید مصطفی احمدی روشن آن را تداوم داد و امروز با خون سرخ طهرانچی ها و عباسی ها و... راه را تا قله ها ترسیم کرده است.
در این روز، جنایتی فاجعه بار توسط سازمان تروریستی موساد به تحقق رسید و سیمای جوانی به نام «داریوش رضایی نژاد» که امید آینده ایران بود، در افق خون، درخششی دیگر گرفت و نام او بر بلندای شهادت، معنای طلوعی دیگرباره یافت.
این دانشمند مومن و عاشق صادق و پاکباز عزت و سرافرازی دین و میهن، در اوج مظلومیت و بدست بدسیرتان جنایتپیشه و دشمنان بشریت، در مقابل چشمان همسر و یگانه فرزندش با شلیک پنج گلوله به جوار قرب معبودش شتافت و جان، پیشکش وفای عهد جانان کرد تا به خیال خام دشمن دیوصفت، کاروان توسعه و ترقی ایران بزرگ متوقف شود. غافل از آن که این قافله را در مسیر خدایی خویش، درنگی نیست.
مظلومانه کنار همسر و تنها دخترش در خون غلطید....
شاهدان عینی از مشاهدات خود در روز حادثه گفته اند که این دانشمند هسته ای به همراه همسر و دختر خردسالش، مقابل درب مهد کودک و در درون خودروی سواری خود، هدف تروریست ها قرار گرفت. یکی از همسایه ها تعریف می کند: تروریست ها دو موتور سوار بودند که کلاه کاسکت داشتند و صورتشان دیده نمی شد. یک خانم میانسال نیز درباره ماجرا گفته است: بلافاصله بعد از شنیدن صدای چند شلیک، به کوچه آمدم و پیکر غرقه به خون او را دیدم که در آغوش همسرش بود و همسرش نیز که در این حادثه آسیب دیده بود، جیغ می کشید و فریاد می زد: تو را به خدا کمک کنید. صحنه رقت انگیز دیگر نیز گریه های دختر خردسال این دانشمند هسته ای بود که شوکه شده بود و مدام گریه می کرد که فوراً او را بغل کردم و به خانه بردم و به او آب دادم و بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم.
پوکه های باقی مانده در محل نشان می دهد که در این ترور ۵ گلوله شلیک شد که یک گلوله به گردن این دانشمند و گلوله دیگر به دست وی اصابت کرده بود. ضاربان بعد از ترور، از محل متواری شدند. این عده همچنین گفتند که نیم ساعت طول کشید تا اورژانس به محل حادثه برسد. حادثه در خیابان بنی هاشم، خیابان خادم رضائیان، در زمانی رخ داد که داریوش رضایی نژاد به همراه همسرش در زمان بازگشت از محل کار به مهد کودکی که فرزندشان آنجا نگهداری می شد مراجعه کردند و در مقابل مهدکودک مورد سوء قصد قرار گرفتند. بدینوسیله برگ سیاهی دیگر بر کارنامه ننگین جنایات رژیم کودک کش، غاصب و نژادپرست صهیونیستی افزوده شد و خون این دانشمند جوان، مهری بر صحیفه مقاومت و مجاهدت این ملت در راه استقلال و اعتلای شرف و حیثیت تاریخی خود در برابر جهانی از ناراستی و ننگ و نفاق زد. جهانی که همه توان خود را یکجا به میدان آورده تا نگذارد این ملت مظلوم و مقاوم، سربلند و مستقل زندگی کند.
از زبان قافله سالار اقتدار
پس از شهادت این دانشمند جوان افتخارآفرین، رهبر معظم انقلاب اسلامی با حضور در جمع خانواده شهید «داریوش رضایینژاد»، ضمن تفقد و دلجویی از آنان و تجلیل از مقام شامخ این شهید فرمودند: «ارزش وجودی این شهداء از دو بعد قابل توجه است، اول فعالیتهای علمی و تحقیقی و تسلط آنان به کارهای مهم و حساس است که نشان از استعداد برتر و نخبگی آنان دارد و دوم ابعاد الهی و معنوی این جوانان است که همین عامل زمینه شهادتشان را آماده میکند.»
آقا به آرمیتا گفت: بابا! چی کشیدی؟
اما داستان آرمیتا تنها یادگار این شهید و ملاقات شورانگیز حضرت آقا با او در خانه شهید، داستانی ماندگار در ذهن تک تک ایرانیها است. دیداری که ۱۳ سال بعد دوباره تکرار شد و آرمیتای رشید و جوان، در حالی که دانشجویی نخبه و برجسته است، باز به خدمت رهبر رسید و از او شنید:
از چنان پدری باید هم چنین فرزندی ببینیم....
روایت دیدار اول را که چندروز پس از شهادت پدر آرمیتا بود از زبان مادرش، همسر و همراه شهید و شاهد لحظه عروج خونین او بشنویم:
چند نفر به منزل ما مراجعه کردند و گفتند: می خواهند از روایت فتح برای مصاحبه با شما بیایند، برای من جای تعجب بود که چک کردن برق های منزل چه ربطی به مصاحبه دارد و یک اضطرابی وجودم را گرفته بود تا اینکه پنج دقیقه قبل از آمدن مقام معظم رهبری، همان آقا خبر داد که حضرت آقا به منزل شما می آیند. مقام معظم رهبری به آرمیتا بادام زمینی دادند و به او فرمودند بابا چی کشیدی؟ آرمیتا که حادثه شهادت پدرش را کشیده بود در پاسخ حضرت آقا گفت: این مامانمه که داره جیغ می زنه، این بابامه، این هم منم که دارم گریه می کنم.
حضور داشتن و لطف و تشریف فرمایی ایشان به منزل ما که با نهایت ملاطفت و محبت و بزرگواری، ما را مورد تفقد قرار دادند و به خصوص آرمیتا را و آن ارتباطی که آرمیتا با ایشان برقرار کرد، صرف این حضور برای ما کافی بود و پر از خیر و برکت.
خدا شهادت را نصیب هرکسی نمی کند...
در اثنای این دیدار، همسر شهید كه از مقامات علمی داریوش میگوید، آقا حرفش را تایید و تكمیل میكنند: اینها هم برجستگی علمی داشتهاند، هم برجستگی معنوی. نشانهاش هم شهادت است. این حرف اینقدر تكرار شده كه عمقش پنهان مانده. اما خدا شهادت را نصیب هركسی نمیكند.
لابهلای همین صحبتهاست كه آرمیتا نقاشی خود از مادر را به مهمان ویژه این خانه نشان میدهد. وقتی از او میخواهند نقاشی را توضیح بدهد، ترجیح میدهد نقاشی را بگیرد تا كاملش كند و از آن طریق حرفش را بزند. انگار هنوز یخش برای حرف زدن باز نشده. میخواهد همانجا روی زمین نقاشی كند اما آقا او را كنار خودشان میآورند و میز كنار دست خودشان را هم برای "آرمیتا خانوم" خالی میكنند تا همانجا مشغول نقاشی شود. بعد هم همانطور كه به حرفهای میزبان گوش میدهند، چشم از نقاشی كشیدن دختر برنمیدارند و با دست هم نوازشش میكنند. آرمیتا هم تندتند نقاشی میكشد و رنگ میكند. این را از سریع عوض كردن پاستلهایش میتوان فهمید. اما بعد از چند دقیقه نظرش عوض میشود. نقاشی را رها میكند و میدود و نقاشی "پری دریایی"اش را از اتاق دیگر میآورد و به دست رهبر میدهد.
آقا میپرسند: این تو آبه؟ داره شنا میكنه؟ و آرمیتا كه دیگر نطقش باز شده، جواب میدهد: فكر كنم تو خشكی هم با دستاش بتونه راه بره. همه از این حاضر جوابی خندهشان میگیرد. بهخصوص خود آقا كه میگویند: معلومه خیلی باهوشه. از زمینیها هم قویتره. و عمو باتعجب میگوید: آرمیتا به این زودیا با كسی صمیمی نمیشه. با شما خیلی راحت صمیمی شد. و آقا میگویند القلب یهدی الی القلب.
آقا گفت آرمیتا در نقاشی اش تبدیل به یک پری شد...
آرمیتا كه حالا یك نقاشی دیگر هم كشیده، آن را به رهبر نشان میدهد: این خودمم. توی این نقاشی، آرمیتا دو جفت بال دارد كه بعداً به من میگوید قرار است با آنها تا "اون ور دنیا" پرواز كند. آقا هم حرفشان را قطع می كنند و باز دختر را نوازش می كنند؛ البته از همان موضوع حساس برای دختربچهها میگویند: چه موهای بلندی! مادر كه ظاهراً فكر میكند شاید بلندبودن موها چیز خوبی نبوده، فوری توضیح میدهد: باباش خیلی این موها رو دوست داشت. برای همین آرمیتا نمیذاره كوتاهش كنیم. اما رهبر با یك حدیث منظورشان را تكمیل میكنند: روایتی از امام صادق(ع) داریم كه فرموده موهای "ام سلمه" همسر پیامبر(ص) آنقدر بلند بوده كه آن را به "هجل" (پابند)ش میبسته و وقتی میایستاده، از زیبایی مثل "پری" میشده است. خیلی برایم جالب است كه آرمیتا هم وقتی خودش را با موهای بلند نقاشی كرد، ترجیح داد نقاشیاش، تبدیل به تصویر یك پری بشود.
انتهای گزارش / زادمحسن / نوید شاهد