شعله عشق/ شهيد ماشاءالله صفاري
چهارشنبه, ۰۸ اسفند ۱۳۸۶ ساعت ۱۰:۳۱
ز جام چشم تو جانا شراب مي ريزد
مگو شراب، بگو شهد خواب مي ريزد
ز شرم روي تو اي ماهتاب زيبايي
عرق به پيش رخت، آفتاب مي ريزد
چه جذبه اي ست نهان درنگاه جانسوزت
كه خون دلشدگان با شتاب مي ريزد
براي ديدن روي تو اي ستاره صبح
ز آسمان نگاهم شهاب مي ريزد
از آن دمي كه زدي آتشم به برِ نگاه
هنوز ديده به دامانم آب مي ريزد
ببين چگونه غمت بيت بيت جانم را
به لب رسانده و در اين كتاب مي ريزد
ببيند لب ز سخن بيش از اين مگو «بندي»
اگر چه از دهنت شعر ناب مي ريزد
نظر شما