ناگفته های جنگ (28)؛ ريشه كني ضدانقلاب
يکشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۱۲
نوید شاهد: ديدگاه من اين است که نبرد با ضد انقلاب ، در منطقه ی کردستان و جنوب آذربايجانغربي، به سه مقطع زماني تقسيم ميشود که در دو مقطع آن ميتوانم صاحبنظر باشم...
ديدگاه من اين است که نبرد با ضد انقلاب ، در منطقه ی کردستان و جنوب
آذربايجانغربي، به سه مقطع زماني تقسيم ميشود که در دو مقطع آن ميتوانم
صاحبنظر باشم.
مقطع اول: مقطعي بود که توطئه ی ضد انقلاب در منطقه نمودار شد؛ به صورت
تبليغات يا تظاهرات. ضد انقلاب ، اول ميخواست به صورت سياسي مطلب را حل
کند. آخرين اقدام سياسي براي حل مسأله ی کردستان نيز اعزام هيأت به اصطلاح
حسننيت از طريق دولت موقع بود. حتي در زمان رياست جمهوري بنيصدر، مذاکرات
ادامه پيدا کرد ولي شدت وخامت اوضاع در کردستان به حدي رسيد که ميدان از
دست بالاترين رده ی حکومتي، يعني رئيسجمهور، خارج شد.
پس از آن، حرکت جدي از طريق نيروهاي حزبالله در چهره ی برادران پاسدار،
پيشمرگان مسلمان کرد، نيروهاي مؤمن در ارتش جمهوري اسلامي و تعداد قليلي از
مسؤولين آن موقع جمهوري اسلامي که در صدر آن بايد از شهيد ارزشمند دکتر
چمران نام برد صورت گرفت. اينها اقدام کردند تا مشي رياست جمهوري وقت براين
قرار بگيرد که قاطعانه اقدام کند.
قدم اول، آزادسازي سنندج بود. شهر در دست ضد انقلاب بود و پادگان در محاصره
بود .فقط پايگاه کوچکي در داخل فرودگاه سنندج در دست رزمندگان بود تا
هواپيماهاي نظامي و هليکوپترها بنشينند و بلند شوند مقطع اول تا اينجا بود.
در اين مقطع، زياد صاحبنظر نيستم که بيشتر بعد سياسي دارد. البته بعضي
جاها هم جنبه ی نظامي داشت. مثل: سقوط پادگان مهاباد، کمينهايي که زده شده
بود، در جاده ی بانه- سردشت 52 پاسدار از منطقه اصفهان شهيد شدند، ستونهاي
نظامي را در شهر بانه زده بودند، کمين کرده و يک گردان ارتش بيش از 150
شهيد داده بود و به صورت پراکنده هم در جاهاي مختلف از اين جنايات ميشد که
مربوط به مقطع اول است.
مقطع دوم: دوره ی نبرد قاطع با ضد انقلاب بود که منجر شد به اينکه شهرهاي
سنندج، مريوان، ديواندره، سقز، بانه، سردشت و پيران شهر آزاد شوند،
پادگانها از محاصره درآيند و جادههاي مواصلاتي در کنترل نيروهاي اسلام
درآيد. ولي آلودگي در روستاها و کوهستانهاي کردستان باقيماند. در اين
مقطع، به طور جدي درگير بودم که از نظر زماني، به معزول شدن من از صحنه،
توسط بنيصدر، انجاميد. البته مسؤولين نظامي زمان هم عامل اجرايي اين کار
بودند.
در مدتي که در منطقه نبودم، منطقه يک حالت متوقف داشت. چون ظاهراً فکر
ميشد که اين چيزها تمام شده. بچهها زحمت ميکشيدند کار را به روستاها
بکشانند و زحمتشان ادامه داشت، ولي آنطور که بايد، کمک و پشتيباني
نميشدند.
مقطع سوم: تکميل مقطع دوم بود که باز مسؤوليت کلي آن به من واگذار شد و
قرارگاه شمالغرب را که بعدها به قرارگاه حمزه سيدالشهدا(ع) تبديل شد در
اروميه تشکيل داديم. در اين مقطع زماني، مأموريت اين بود که کارهاي
باقيمانده در دو استان را تمام کنيم؛ بهويژه آزادسازي شهرهاي اشنويه و
بوکان و محورهاي مواصلاتيشان که هنوز در دست ضد انقلاب بود. براي اينکه
اين کار تحقق پيدا کند، لشکر 28 کردستان، لشکر 64 اروميه، تيپ 30 گرگان و
برادران سپاه و نيروهاي انتظامي که در منطقه بودند، از اين قرارگاه تبعيت
ميکردند. بايد يادآور سلحشوري و زحمات مخلصانه ی شهيد مهدي باکري باشيم.
ايشان در اروميه، در کمک به ما نقش اساسي داشت؛ همچنين کمکهاي شهيد بروجردي
و شهيد ناصر کاظمي که در منطقه ی کردستان مأموريت داشتند و از طرف سپاه
مسؤول بودند.
در مقطع سوم که بيش از چهلوچهار روز طول نکشيد، اول اشنويه و سپس بوکان
آزاد شد و دو استان از طريق مياندوآب، بوکان و سقز به هم متصل شدند. اتصال
از طريق پيرانشهر -ميرآباد به طرف سردشت مانده بود که آن جاده نيز در مقطعي
آزاد شد.
بعد هم در مسؤوليت نيروي زمينی، به صورت کلي روي منطقه اشراف داشتم. با
فرمانده ی کل سپاه نير در ارتباط بودم که بقيه ی اقدامات را انجام دادند:
بازگشايي جاده ی پيرانشهر به سردشت، جاده ی مهاباد به سردشت، مسير زمزيران و
تمام جادهها به اضافه ی تکميل پاکسازي در عمق روستاها به شدت جريان پيدا
کرد و مقطع سوم کامل شد.
از نظر تحليلي، تاريخچه ی حرکت را ذکر کردم. تا اينکه ضد انقلاب تحت سلطه
ی جمهوري اسلامي قرار گرفت و منطقه احساس کرد که در کنترل جمهوري اسلامي
است. درست است که ضد انقلاب ريشهکن نشد، از مرزها رفتند آنطرف و داخل
کردستان عراق، پيوند مستقيم با فرماندهي ارتش عراق پيدا کردند، ولي آنچه
مسلم بود، منطقه ديگر ميدان تاختو تاز آنها نبود.
در کردستان و در جنگ رزمندگان اسلام با اين چهره از دشمنان اسلام که ضد انقلاب بود چه نتايجي را دربرداشت که مهم است.
اولين نتيجه، تدبير حکومت در نحوه ی برخورد با ضد انقلاب بود. در مقطع اول،
اين تدبير کند، ناقص و تا اندازهاي نامتناسب با قاطعيت رهبر کبير انقلاب
اسلامي يا خط امام در برخورد با دشمنان بود که در مقطع دوم اصلاح شد.
نامتناسب بودن تدبير، معنياش اين هم هست که در اطاعت از فرمان خدا نقص
داشتهايم. تدبير طوري بود که ما را به اين نقص ميرساند که بايستي روحيه ی
رزمندگان اسلام و مسلمين در برخورد با دشمن اشداء عليالکفار باشد. شرايط
را طوري فراهم کرده بودند که ضد انقلاب داشت موجوديت خودش را ثابت ميکرد؛
چون ميدان را باز گذاشته بودند. اين تدبير، ناقص بود. به مرور، تدبير کامل
شد و البته منشأ کمال تدبير، مسؤولين وقت حکومت مثل دولت موقت يا اولين
رئيسجمهور حکومتمان بنيصدر نبودند. اينها زير سايه ی جريان و حرکت بر
پايه ی اصيل انقلاب قرار گرفته بودند که منشأ آن نيروهاي حزبالله بودند؛
مخصوصاً پاسداران انقلاب اسلامي و نيروهاي مؤمن ارتش و تعدادي از
دستاندرکاران حکومت جمهوري اسلامي که در رأس آنان شهيد چمران قرار داشت.
به دليل اينکه، هم موقعيتش ميخورد به اين مطلب چون وزير دفاع بود و هم با
دولت ارتباط داشت چون معاون نخستوزير بود در آن موقع، تدبير کامل شد.
بنابراين، در اقدام به اين نتيجه رسيديم که تدبير درست در مقابله با دشمنان
اسلام، داشتن يک قاطعيت منطقي و جدي است، به طوري که دشمنان در ما احساس
ضعف نکنند تا بر مبناي آن غرهتر شوند و خود را در ميدان قويتر کنند و
صدماتي بر ما وارد کنند.
دومين نتيجهاي که از اين دوره ی تاريخ جنگ با ضد انقلاب گرفتيم، بازوي اجرايي نبرد بود. اين بازو، شکل پايدار و ريشهاي داشت.
در تجربهها به اين رسيديم که اگر بخواهيم با دشمنانمان بجنگيم، بازوي
نبرد ،قواره و کيفيت خاص خود را دارد. به اين معنا که ارگانهاي مسلح جمهوري
اسلامي در آن زمان که بيشتر شامل حال ارتش ميشد و نيروهاي انتظامي مثل
ژاندارمري و شهرباني در کيفيتي نبودند که بتوانند خودشان اين مأموريت را
انجام بدهند. اين کيفيت، بستگي به اين نداشت که مثلاً بگوييم کميت يا
امکانات نداشتند. چون از کميت بالايي برخوردار بودند. در اينجا با افزايش
کميت نميشد به نتيجه ی مطلوب رسيد. بلکه بايد با تغيير در کيفيت به نتيجه
ميرسيديم. ميديديم، نيروهاي انقلاب که خود را به صحنه ی خطر رساندند،
ارتباط قلبي با حضرت امام و فرمانده ی کل قوا داشتند. قاطعيت امام را نيز
در غائله ی پاوه ديديم. قاطعيت ايشان بود که موجب شد ظرف چند روز آن غائله
سرکوب شود. سرعت اوليه ی سرکوبي، از مسير پاوه به طرف نوسود و همينطور به
طرف مريوان تا سردشت، جزو آثارش بود. ضد انقلاب چنان فراري شد که تا مدتي
ميترسيد ابراز وجود کند.
اين کيفيت، باحضور نيروهاي اصيل انقلاب بالا رفت که در صدر آن برادران سپاه
بودند که هنوز نه سازماندهي درست، نه امکانات کافي و نه تجربه و آموزش
لازم را داشتند. ولي انگيزه و روحيه ی سرشار از ايثارگري و فداکاري آنان
موجب شد که عامل تقويت بازوي اجرايي مبارزه شوند. در همين تجربه نتيجه
ی دومي که ميخواهيم بگيريم خود به خود بازوي اجرايي شکل گرفت. ما آثار
ارتباط عملي تعهد و تخصص را جلوي چشممان ميديديم. ميديديم تخصص، در
بالاترين و عاليترين سطح خود، در يک ارگان نظامي مثل ارتش وجود دارد ولي
اين تخصص کيفيت مطلوب خود را نشان نميدهد؛ به دليل کمبود و ضعف انگيزه و
اعتقادي که بخواهد به کارها جهت دهد.
در بعد ديگر، ميديديم سپاه و نيروي مردمي که ميآمدند آن موقع اسمش بسيج
نبود و پيشمرگان مسلمان کردي که در آنجا حضور داشتند، از بالاترين و
عاليترين سطح انگيزه برخوردار بودند ولي چون تجربه، دانش نظامي و تخصص لازم
را نداشتند براي اينکه بتوانند نقش خود را ايفا کنند داراي ضعف بودند. ولي
تلفيق اين دو مثل ظروف مرتبط به هم که وقتي توي يکيشان آب ميريزيم، به
هر دو وارد ميشود و در يک حالت تعادل قرار ميگيرد تعادل در بازوي اجرايي
به وجود آورد. اين نمايش زيبايي بود. تجربه ی جالبي بود ولي ما نميدانستيم
که بعدها چقدر کاربرد دارد.
نتيجه ی دوم اين دوره، اين بود که سازمان رزمي نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي،
براي مقابله با دشمنان اسلام، بايد از يک ترکيب ويژه برخوردار باشد. ما
اين ترکيب را ترکيب مقدس نامگذاري کرديم. صف واحد در مقابل دشمنان اسلام
تشکيل داده بوديم که مرکب بود از: ارتشي، سپاهي، نيروهاي مردمي، پيشمرگان
مسلمان کرد، نيروهاي انتظامي و حتي جهادگران که در آن موقع داشتند به رفع
خرابيهاي حاصل از زمان طاغوت، مخصوصاً در روستاها، ميپرداختند. اينها
جايگاه خود را پيدا کردند و در صف مقدس شرکت کردند.
مهمترين عامل تشکل و اقتدار اين صف، حضور روحانيت در ميدانهاي نبرد بود.
بايد نقش روحانيت را اساسي بخوانيم. به دليل اينکه، همين رزمندگان که
مخلصانه به صحنه آمده بودند، نياز داشتند که پايبنديشان به يک عقيده و
ايمان راستين و اصيل، قوي و محکم باشد. حضور روحانيت در اين صف مقدس، اثر
خود را نشان داده بود. حتي بعضي از روحانيون لباس رزم پوشيده بودند؛ مثل
شهيد مصطفي ردانيپور که تا فرماندهي لشکر امام حسين(ع) هم ارتقا پيدا کرد.
ايشان در صحنه بود و اين خيلي اثر داشت.
سومين نتيجه با سابقه ی کار من در ارتش ارتباط پيدا ميکند، که بيان کردم.
نيروهاي مؤمن ارتش، بعد از به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي، نقش حساسي در حفظ
پادگانها و در پايگاه شدن براي انقلاب در داخل پادگانهايي که اثري از
انقلاب و روحيه ی انقلابي نبود، داشتند: مسؤوليت پذيرفتن، اتحاد با همديگر
براي اينکه همهجا بتوانند جو روحي و رواني انقلاب را در داخل پادگانها حفظ
کنند و پيوند با نيروهاي انقلاب در بيرون از پادگانها، به ويژه همرزمان
پاسدار برقرار کنند.
خداوند توفيق داد که در اين صحنه شرکت داشتم و انشاءالله خدماتي که انجام
شده مورد رضاي خدا باشد. اين توفيق، از برکت داشتن روحيه ی اسلامي در داخل
ارتش، ماندن در ارتش و پيوند با برادران انقلابي در بيرون از ارتش بود.
اولين دوستاني که به ما حتي براي حفظ پادگانها کمک کردند، برادران پاسدار
بودند. البته آنوقت به اسم پاسداران انقلاب اسلامي نبودند ولي چهرههايي
که بعدها پاسدار شدند، همينها بودند. مثل برادر رحيم صفوي، برادر خليفه
سلطاني که پيوند با آنان مرا تکميل ميکرد و عقبافتادگي و خلأهايي را که
در ذهن مؤمنين ارتش بود و از جداييشان نسبت به مردم حکايت ميکرد ترميم
شد. وقتي خطر به وجود آمد، فهميديم اولين کمکهايي که بايد براي تقويت اين
بازو شود، نيروهاي مؤمن هستند.
ما بچههاي پاسدار را به راحتي توي کلاسهاي آموزشي ارتش ميآورديم. يعني
هنوز جنگ هم نشده بود، در پايگاههاي بسيج آن زمان که هنوز حضرت امام فرمان
تشکيل آن را نداده بودند، در 9 منطقه ی اصفهان، در مسجدها کلاس تشکيل
داديم. ارتشيها را کشيديم آنجا تا به برادرهاي پاسدار کمک کنند و به مردم
آموزش نظامي بدهيم.
پس، دومين ترسيم و تصحيح در روحيه و کارداني ما براي جنگيدن، در خود
نيروهاي مؤمن انجام شد. وقتيکه اين انجام شد، بايد براي ايجاد چنين
کيفيتي، در صحنه ی عملي نبرد، الگو ميشديم. بنابراين، اگر صيادشيرازي که
آن موقع سروان بود و تازه سرگرد شده بود به صحنه ی جنگ با ضد انقلاب رفت و
حتي تأييد حکومت آن موقع را هم براي او گرفتند، در ظاهر تنها بود ولي به
دنبال او تعداد زيادي از نيروهاي مؤمن ارتش هم آمدند و وارد صحنه شدند. آن
حالت روحي که داشتيم و تدبيري که به نظرمان رسيد، همه به آن رسيدند. با
همرزمان پاسدار همراه شديم و رفتيم. يعني همانقدر که بنده، به عنوان يک
ارتشي، نقش هماهنگکننده براي ارتش و سپاه را داشتم، برادر رحيم صفوي هم
همان نقش را داشت. منتها من يک خرده رسميتر و شناختهشدهتر بودم و اسمم
بر سر زبانها افتاد. من و ايشان هم، به عنوان دو فرد، مطرح نبوديم. جمعي
آمده بوديم و رفته بوديم توي شکم مجموعه ی نيروهايي که آنجا بودند. هسته
ی تقويتي و تکاملي براي کيفيتي که بايد به وجود ميآمد، شديم و اين در عمل
شکل گرفت. طوري شده بود که مثلاً از تيپ 23 نيروي مخصوص که استادان و
مربيان جنگهاي نامنظم بودند تيمهاي کوچکي درست کرده و در دل تشکيلات
برادران سپاه، در شهرهاي مختلف، جا داده بوديم. به عنوان مأمور ميگذاشتيم
که هم اينها ساخته ميشدند و هم آنها پرداخته. در نتيجه، در همهجا بهطور
همزمان داشتيم تکامل پيدا ميکرديم.
هماهنگي بين ارتش و سپاه اساسيترين اقدام براي کيفيت بخشيدن به ترکيبي
مقدس بود که از آن صحبت کردم. اين نقش را نياوريم که من تنها اين کار را
کردم. اين نقش جمعي بود و خيلي که بخواهم مدعي باشم، مسؤول بودم جمع را
هماهنگ کنم تا بتوانيم به کيفيت مطلوب برسيم. سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
نيز نقش اساسي در صحنه داشت. هرچند در ابتدا تشکيلات مقدماتي داشت ولي به
مرور زمان و برحسب نياز، خودش را ساخت و سازمانش را از نظر کمي و کيفي
تقويت کرد.
از ارتش جمهوري اسلامي، لشکرهايي در منطقه بودند. مثل: لشکر 28 کردستان و
لشکر 64 اروميه. اينها از سوي لشکرهاي مختلف تقويت ميشدند. مثل تيپ 55
هوابرد که مخصوصاً در منطقه ی سردشت نقش اساسي و حياتي داشت لشکر 77
خراسان، لشکر 16 زرهي قزوين، لشکر 21 حمزه(ع)، تيپ 30 گرگان که آمدند و
تقويت کردند. ژاندارمري که خودش را با ارتش و سپاه هماهنگ ميکرد؛ مخصوصاً
ژاندارمري ناحيه ی کردستان. شهرباني هم متناسب با آهنگ هجوم رزمندگان
اسلام، خود را در انجام مأموريت امنيت داخلي شهرها آماده کرد. مسؤولين وقت
هم مجبور بودند کساني را مسؤول بگذارند که آهنگ روحي انقلابي داشته باشند.
نيروهاي خوب را دستچين ميکردند و ميگذاشتند. در نتيجه، همه توانستيم
هماهنگ با هم کار کنيم. کميته ی انقلاب اسلامي نيز در منطقه دير شکل گرفت
ولي به صورت فردي، از عناصر کميته دائماً با ما بودند و ما را تقويت
ميکردند. جهادسازندگي هم در حد ايجاد پايگاهاي تأميني، در محورهاي
مواصلاتي، نقش خود را ايفا کرد. در اين نبرد، روحانيت معظم همچنان اشراف بر
صحنه ی نبرد داشت؛ در حفظ روحيه ی عقيدتي که بايد بر وجود رزمندگان اسلام
حاکم ميشد.
اگر بخواهيم به صورت منطقي و زيبا از اين همکاري دستهجمعي نتيجه بگيريم،
به هيچوجه نبايد بگوييم که رتبه ی يکم مثلاً با پاسداران يا ارتشيان يا
فلان بود. اصلاً نبايد اينها را گفت. اين رتبهها را بايد بگذاريم در نزد
خدا. ولي همه نقش خود را داشتند و اگر نقش آنها از بين ميرفت، کسي جايشان
را پر نميکرد. فرض کنيد اگر ده درصد کار مربوط به ژاندارمري جمهوري اسلامي
بود و ژاندارمري را حذف ميکرديم، اين دهدرصد را هيچکس پر نميکرد.
چهارمين نتيجهاي که از صحنه ی جنگ با ضد انقلاب گرفتيم، اين بود که مشخص
شد براي ريشهکن کردن ضد انقلاب ، نبايد فقط بعد نظامي دنبال شود. يعني ضد
انقلاب را نبايد به زور سرنيزه سرکوب ميکرديم بلکه ابعاد ديگري نيز بايد
نقش خود را هماهنگ و به موقع ايفا ميکردند. بعد سياسي، فرهنگي، رفاهي و
عمراني ابعادي بودند که بايد به آنها توجه ميشد.
در آنجا، متوجه بوديم کارهاي ما دارد تمام ميشود ولي هنوز آنچه دلمان
ميخواهد، انجام نشده. يعني امنيت به معناي واقعي برقرار نشده. بعد که
بررسي کرديم، ديديم علتش اين است که ما تنها روي محور نظامي کار ميکنيم.
به شدت کارها را ادامه ميدهيم و فکر ميکنيم امنيت از نظر نظامي برقرار
ميشود، در صورتيکه بايد مردم منطقه را به صورت روحي و رواني تحت پوشش
جمهوري اسلامي قرار ميداديم تا آنها جمهوري اسلامي را از خود بدانند و
يقين پيدا کنند که با حاکم شدن پرچم جمهوري اسلامي در منطقه، برکات آن
نصيبشان ميشود.
پنجمين مطلبي که از جنگ با ضد انقلاب نتيجه ميگيريم، مسأله ی ارتباط اين
نبرد با دشمنان خارجي بود. مشخص بود که توطئهها يکي پس از ديگري براي
متوقف کردن حرکت انقلاب اسلامي و مأيوس کردن مردم اجرا ميشود. در ابتدا،
گروهکها به صورت تبليغات و جنگ سرد در داخل دانشگاهها و شهرها اين کار را
ميکردند که بعدها به نبرد مسلحانه کشيده شد. حتي به موازات اين، منافقين
کار خود را شروع کردند و بعد هم جنگ تحميلي. هنوز ما از جنگ با ضد انقلاب
کمر راست نکرده بوديم که جنگ با عراق آغاز شد.
نظر شما