نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «17»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «یک روز از سنگر ديدبانی پايين آمده بودم که يکباره ديدم تپه ای که سنگر ديدبانی در آن بود دود از روی آن به هوا می‌رود بعد از مدتی کوتاه...» متن کامل خاطره هفدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «16»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نمی دانم اين بعثی‌های مزدور چگونه جواب آنها را می‌دهند. آيا روزی می‌شود که پدر و مادر اين جوان‌ها به هوش آيند و بپاخيزند و...» متن کامل خاطره شانزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «15»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از آن خط و محور ما را زياد آتش بر سر آن ريختند که بر اثر همان شايد حدود 12 الی 14 نفر شايد بیشتر شهيد داديم چون جای ما را مشخص کرده بودند مخصوصا سنگر تدارکات که...» متن کامل خاطره پانزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۸

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «14»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يک روز هم در تپه نشسته بودم. ديدم پشت سر من، سه فروند هلی‌کوپتر به روی جاده آبادان اهواز به پرواز مشغولند. آن هم درست در 100 متری زمين...» متن کامل خاطره چهاردهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید محمود مظاهری
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل می‌کند: «چند لحظه‌ای ساکت ماند. فکر کردم ناراحت شد. با آرامش جواب داد: حق با تو است. باید دلیل مخالفتم رو زودتر می‌گفتم، ولی صدای پاشنه کفش‌هات توی خیابان جلب توجه می‌کنه!» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا خاطرات این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «13»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يک روز ديگر در تپه نشسته بودم ديدم که شدت خمپاره و توپ زياد شده و آن هم به طرف تپه و جاده آبادان اهواز که با ما فاصله شايد يک کيلومتری بود می‌زدند. آنقدر شدت پيدا کرد که...» متن کامل خاطره سیزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۶

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «12»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يک روز از تپه ديدبانی بيرون آمدم و در حالی که 20 متر ديگر نمی‌خواست به سنگر برسم يک باره گلوله توپی...» متن کامل خاطره دوازدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «11»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دوربين انداختم و ديدم چند نفر کماندو از آن تکاورهای بعثی که ماهر بودند داشتند دوربين به محور ما می‌انداختند که يکباره به نگهدار دوربين را دادم، او نگاه کرد و...» متن کامل خاطره یازدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «10»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يک روز من و نگهدار در سنگری که پشت خاکريز بود رفتم و با دوربين نگاه کرديم، وقتی پايين می‌آمديم سنگرهای استراحت و نگهبانی ...» متن کامل خاطره دهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «9»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از چند ماهی دوباره به جبهه دارخوئين رفتيم که در اين مدت من و برادر شهيدم ديده‌بان تيپ کربلا بوديم که...» متن کامل خاطره نهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۵۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۸

مصاحبه با همسر شهید مدافع سلامت؛
همسر شهید «منصور جاوید پور» از شهدای مدافع سلامت استان ایلام می‌گوید: کادر بیمارستان با وجود اینکه می‌دانستند دست در گریبان با مرگ هستند رسالتشان را رها نمی‌کردند و به نظر من بالاترین هویت ماندگار برای هر انسانی، شهادت است. در ادامه مصاحبه تصویری با همسر گرانقدر این شهید والامقام منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۵۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۷

خاطرات شفاهی پدران شهدا
ولی‌الله معصومی پدر شهید «جواد معصومی» می‌گوید: «با شروع جنگ تحمیلی از سوی ارتش به جبهه اعزام شدم. بودن من در جبهه انگیزه‌ای برای حضور جواد در جبهه نیز شد. 3 ماه برای حضور در خدمت سربازی‌اش مانده بود که به دفتر ثبت نام مراجعه کرد ولی پذیرفته نشد. هر چه من اصرار می کردم که درسش را بخواند و من در جبهه حضور دارم و نیازی به حضور او نیست ولی قبول نمی کرد و می‌گفت: دفاع از کشور یک تکلیف است.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را می‌بینید.
کد خبر: ۵۴۱۵۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۷

«یک روز بر سر مزار ابوالفضل بودم خانمی پرسید شما با این شهید نسبت دارید. گفتم برادرم هست. گفت خواهرم بیماری لاعلاجی داشت. ناخودآگاه به مزار شهدا آمدم چشمم به شهید شما افتاد. دیدم هم نوجوان است هم نامش ابوالفضل است ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر شهیدان «محمد و ابوالفضل عباسیان‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۵۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۷

گفتگو با مادر شهید مدافع امنیت وطن/ قسمت دوم
در این کلیپ مادر شهید «ایرج کِنشلو» نقل می‌کند: «در زمانی که ناراحت هستم ایرج به خوابم می‌آید و من را دلداری می‌دهد و می‌گوید: مادر از من راضی باش که وظیفه‌ام را در قبال خاک و وطنم انجام دادم.»
کد خبر: ۵۴۱۵۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۷

پدر شهید «سعید برندگی» با بیان اینکه سعید در فاو به شهادت رسید، گفت: وقتی پیکر پسرم را دیدم نشناختم.
کد خبر: ۵۴۱۵۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «بساط سعدی» از شهدای سرباز استان ایلام است که شهریورماه 1366 در قلاویزان مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید سعدی می گوید: پسرم بساط درس خوان بود ولی آرزوی شهادت هم داشت، یک هفته بعد از شهادتش نتیجه قبولی اش در دانشگاه تربیت معلم اعلام شد. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۱۵۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۵

گفتگو با همسر شهید «یزدانبخش بختیاری»؛
همسر شهید «یزدانبخش بختیاری»، در بیان خاطراتی می گوید: از خداوند جز شهادت هیچ چیزی را طلب نمی کرد. به مادرش در یک وصیت نامه یادآور شده بود که مادرم! من راه برادرم داوود را ادامه می دهم همانطور که در شهادت او صبوری کردی برای شهادت من هم صبور باش.
کد خبر: ۵۴۱۴۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۴

خواهر شهید «حسن هوشمند» نقل می‌کند: «مادرم می‌گفت: طاهره جان! هر روز که می‌خواهی به مدرسه بری باید چادرت رو سرت کنی! در بین راه دوستم با یک حرکت سریع و کودکانه چادرم را از روی سرم کشید و داخل کیفم گذاشت. ناگهان با چهره داداش حسن که بسیار ناراحت بود روبرو شدم. ...»
کد خبر: ۵۴۱۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۴

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«تیر از سرم کمانه کرده است. خوب حتما خنده می‌کنی که کمی پایین گرفته بودم الان بهشت بودم. خلاصه خدا خودش رحم کرد و آن دعا‌های مادرم بود که شهید نشدم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۴۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۴

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «7»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «سه هفته در اين ماه مبارک رمضان برادرم احمد را در خواب ديدم با چهره‌ای نورانی...» متن کامل خاطره هفتم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۴۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۵