نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
خاطرات شفاهی پدر شهید فخارنیا ؛
پدر شهید "محمد فخار نیار" در بازگویی خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: بعثی ها در اسارت چشمان او را سوزاندند و بعد او را به شهادت رساندند.
کد خبر: ۵۳۹۹۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹

خاطرات شفاهی پدر شهید کوخایی؛
عبدالحسین پدر شهید "اسماعیل کوخانی" از خاطرات فرزند شهیدش در دوران دفاع مقدس گفت: اسماعیل با موتور جهاد به خانه آمده بود وقتی به او گفتم برو سرغ مادرت در راه نماند. موتور جهاد را کناری گذاشت و با موتور شخصی اش به دنبال مادرش رفت.
کد خبر: ۵۳۹۹۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹

«از آنجایی که هر روز شهر سرپل ذهاب مورد تهاجم هوایی جنگنده‌های عراق قرار گرفته و اماکن مختلف شهر را بمباران می‌کردند، روز‌ها با مردم به غاری در کنار کوه‌های اطراف شهر پناه می‌بردیم و شب‌ها که هوا کاملاً تاریک می‌شد برای استراحت به خانه بازمی‌گشتیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «جانباز زهرا مختاری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹

خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند. 
کد خبر: ۵۳۹۸۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

«راننده آمبولانس گفت من تا اینجا مأموریت داشتم شما خودتان وسیله جور کنید و بروید. ما از آمبولانس پیاده شدیم و سوار یک بلیزر قدیمی شدیم. مصیب صندلی عقب نشست و پایش را روی صندلی دراز کرد. من هم جلو نشستم. در این رفت‌وآمد‌ها مصیب با اینکه درد می‌کشید هیچ نمی‌گفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۸۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

قسمت دوم خاطرات شهید سید حسین تقوی
خواهر شهید «سید حسین تقوی» نقل می‌کند: «تازه از جبهه برگشته بود؛ یک دستمال یزدی بنفش از زمان آمدنش در دستش بود و همیشه همراهش. چند روز بعد از شهادتش یکی از دوستانش از پدر درخواست کرد تا دستمال یزدی را به او بدهد. ...»
کد خبر: ۵۳۹۸۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹

قسمت نخست خاطرات شهید سید حسین تقوی
پدر شهید «سید حسین تقوی» نقل می‌کند: «قرآن روی طاقچه اتاق بهترین دوستش بود. بیشتر از این که با ما صحبت کند با قرآن و خدایش خلوت می‌کرد، زیرا فقط خدایش دانای شور و بی‌پروایی‌اش بود.»
کد خبر: ۵۳۹۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

خاطرات شفاهی مادران شهدا
فاطمه ملکی‌خو مادر شهید «حسین ملکی‌پرست» می‌گوید: «از زمانی که حسین به جبهه رفت، همیشه منتظر روزی بودم که خبر شهادتش را برام بیاوردند. حسین در منطقه عملیاتی بر اثر انهدام خودرو به آرزوی دیرینه‌اش رسید. پدرش برایم تعریف کرد: حسین زمانی که گلوله به او اصابت می‌کند ندای یا حسین(ع) سر می‌دهد و به فیض شهادت نائل شد.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را می‌بینید.
کد خبر: ۵۳۹۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

خاطره‌ای از مادر شهید «سعید شالی»
مادر شهید تعریف می‌کند: پاتوق سعید، مسجد نظربیگ بود و در آنجا به قرائت قرآن و دعا می‌پرداخت.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷

برگی از خاطرات شهید رجایی؛
«وقتی سند هزینه تعویض موکت را برای امضا پیش آقای رجایی بردم نگاهی کرد و پرسید چه کسی دستور داده این موکت تعویض شود گفتم فلانی. او را خواست و پرسید برای چه دستور تعویض موکت را داده‌اید؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که به مناسبت گرامیداشت هفته دولت تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷

مادر شهید «فتحعلی آل‌حکمت» نقل می‌کند: «بهش گفتم: نمی‌خوای زن بگیری؟ گفت: کدوم جوونیه که نخواد زن بگیره. الآن دفاع از اسلام واجب تره. دعا کن عاقبت به خیر بشم. اگه این اتفاق بیفته هم بهم زن می‌دن و هم می‌تونم هفتاد تا از شما رو شفاعت کنم.»
کد خبر: ۵۳۹۷۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷

« در برخورد اول با او احساس می‌کردی، پناهی پیدا کرده‌ایم یک دوست قدیمی کسی که می‌شد بهش اعتماد کرد ...» ادامه این خاطره از شهید «سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۷۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۶

گفتگوی تصویری با همسر شهید «علی اشرف چقا میرزایی»؛
همسر شهید در بیان خاطراتی می‌گوید: علی اشرف در محله چقا میرزا کرمانشاه به دنیا آمده است، او بچه هایمان را خیلی دوست داست، بسیار مهربان و ساده بود، از کوچه‌های چقا میرزا که رد می شوم هنوز بوی شهید را احساس می کنم.
کد خبر: ۵۳۹۷۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۶

«شایعه حمله حدود چند روز بود که بر سر زبان‌ها افتاده بود و همه انتظار داشتیم که در چند روز آینده حمله‌ای گسترده به مواضع دشمنان برای آزادسازی شهر سوسنگرد و تثبیت مواضع نیرو‌های خودی انجام شود که پس از روستا‌های حمیدیه و کوت عبدالله در منطقه هویزه مستقر بودند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۵

خاطرات شفاهی والدین؛
شهید «قیصر مومنی» از جانبازان هفتاد درصد انقلاب اسلامی است که سال ۱۳۵۷ هنگام تظاهرات مجروح و پس از سال‌ها تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت شهریور ماه ۱۳۶۸ به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می‌گوید: وی علاوه بر داشتن اخلاق بسیار خوب، عاشق انقلاب و آرمان‌های امام خمینی (ره) بود و با تمام توان و قدرت با یاران امام همراه بود و آرمان‌های امام را تبلیغ می‌کرد.
کد خبر: ۵۳۹۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۵

خاطرات همرزم شهید «مجید مریوند»
شهید مریوند می‌گفت: لباس سپاه، لباس دست دوخت فاطمه الزهرا (س) است و اگر تنم باشد و شهید شوم این لباس کفنم خواهد بود تا شاید نزد بی بی دوعالم در آن دنیا روسفید باشم.
کد خبر: ۵۳۹۵۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۳

«از آنجا که نام پدر و نامزدم در شناسنامه رجبعلی بود. تصمیم گرفتم با اسم دیگری صدایش کنم موضوع را با او در میان گذاشتم بعد از اندک سکوت لبانش را برگرداند و گفت، چون ماه رجب به دنیا آمدم اسمم را گذاشتند رجبعلی! ... قربانی‌شان بروم! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «رجبعلی قربانی‌موینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۵۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۳

خاطره ای از شهید نصرالله ایمانی«68»
یکی از همرزمان شهید «نصراله ایمانی» از روزهای آخر این شهید بزرگوار روایت می‌کند: «نصراله سوگند خورده بود در هر موقعيت که باشد در عمليات آزادسازی خرمشهر شرکت کند پس بار ديگر عازم سوسنگرد شد تا برای آخرين بار از شهر و کوچه های پرخاطره‌اش وداع کند و...» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲

خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«67»
شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از صرف چای مستقيم رفتيم به طرف بستان ميان راه توضيحات لازم گفته شد. مناطق ديدنی هم تماشا شد و بعد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۵۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸

خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«66»
شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «به طرف دهکده بهشتی آمديم. گفتند آقای ايمانی با بخرد و ديگر برادران سپاه آمده‌اند و الآن رفتند سايت 5. بعد با عبدالحسين طبيبی آمديم دهکده خلف مسلم در دهکده وسایلی را که از کازرون آورده بودند...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷