«بنده وقتی وارد سالن شدم بلافاصله برای ساختن وضو و اقامه، نماز به کنار حوض آب رفتم، شنیدم که میگویند اینها را جنون گرفته، بدون توجه وضو گرفته به نماز ایستادم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۱۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱
قسمت دوم خاطرات شهید «سید علی حقایقی»
خواهر شهید «سید علی حقایقی» نقل میکند: «مادر زیر لب نجوا میکرد و اشک میریخت. با صدایی گرفته گفت: خدایا! میشه یکی از اینا سید علی من باشه. میترسم دیدارمون به قیامت بیفته. موقع رفتن همدیگر را ندیده بودند. دو هفته بعد، با بدنی سوخته از گاز شیمیایی، سید علی پیش روی مادر بود. دیداری به یادماندنی!»
کد خبر: ۵۶۵۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱
برادر شهید «حسین حمیدیفر» نقل میکند: «گفتم: تموم دیوارهای خونه رو سیاه کردن. کلی شعار نوشتن. مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، درود بر خمینی. گفت: مگه دروغ گفتن؟ گفتم: نکنه کار خودته حسین؟ خنده زیبای روی لبهایش جواب تمام سؤالم بود.»
کد خبر: ۵۶۵۱۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱
قسمت نخست خاطرات شهید «سید علی حقایقی»
خواهر شهید «سید علی حقایقی» نقل میکند: «همه مشتاق شنیدن خاطرات سید علی بودند که رفت بیرون. دوری توی حیاط زدم و اتاقها را یکییکی گشتم. دست آخر توی پستو در حال نماز خواندن دیدمش. ایستادم تا نمازش تمام شد. گفتم: حالا نمیشد بعدا نماز میخوندی؟ مّهرش را بوسید و گفت: نماز اول وقت از همه چیز مهمتره.»
کد خبر: ۵۶۵۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «منصور میرزاده کوهشاهی» میگوید: «شهید اخلاق خیلی خوبی داشت و بسیار مهربان و باخدا بود. ساعت 5 عصر بود و شهید رفته بود که کارهای مربوط به بسیجش را انجام دهد که با اشرار درگیر میشود و به شهادت میرسد. در آنجا اشرار زیاد بود و شهید برای امنیت مردم جانش را فدا کرد.»
کد خبر: ۵۶۵۰۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «حمید برناکی»
برادر شهید «حمید برناکی» نقل میکند: «کنارت نشستم: چه آرام و راحت خوابیدی داداش کوچیکه. چرا این قدر آفتاب سوخته شدی؟ چه کار کرده آفتاب داغ تنگه با پاره تن ما؟ داداش کوچیکه! تهتغاری خونه! بلندشو دلم برات یه ذره شده! بلندشو حرف بزن!»
کد خبر: ۵۶۵۰۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «حمید برناکی»
پدر شهید «حمید برناکی» نقل میکند: «در تنگه چزابه، محشری به پا بود. بچهها زیر رگبار بیامان دشمن، یاعلی گویان در خون خویش میغلتیدند. حمید گفت: «باید یه کاری کنیم. باید تیربارشونو از کار بندازم. بعد هم محکم و مصمم به دل دشمن زد. لحظهای بعد صدای رگبار قطع شد و غریو اللهاکبر و یاعلی حمید، تنگه را پر کرد.»
کد خبر: ۵۶۵۰۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۷
«الیاس گفته بود میخوام برای بار آخر دعای کمیل برم حرم حضرت معصومه (س). فردا صبح هم دعای ندبه برم مسجد جمکران. الهام هم گفته بود: گفته باشم! تنهایی زیارت و دعا قبول نیست، اما از اونجا که من خانم مهربونی هستم اجازه میدم بری ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۴۹۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۷
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«قلم را به دست میگیرم، انگشتانم نمینویسد، اشک بر پهنه صورتم میدود، نمیبینم و نمینویسم، گفتی من هم درست مثل شما تهی آمدهام، اما شما لبریز بودی از ماندن و بودن و من دوباره دریاچهای از کرانه پلکهایم دوید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۴۹۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "احمدرضا ولاشجردی فراهانی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «رفتار و اخلاق بسیار خوبی داشت و با تمام هم سن های خود متفاوت بود. نماز و روزه اش قضا نمی شد. سحرها خودش از خواب بیدار و قبل از سحر خوان به عبادت مشغول می شد.»
کد خبر: ۵۶۴۹۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
صفرعلی پدر شهید "احمدعلی فتحی" در بیان تاثیر نحوه تربیت قرآنی همسرش در ایجاد ایمان قوی در فرزندانش گفت: « مادر درس زندگی واقعی را به آنها آموخت.»
کد خبر: ۵۶۴۹۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "اصغر محمدی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «بسیار فرد فداکاری بود و به دین و ایمانش اهمیت می داد. پدرش تازه از دنیا رفته بود که عزم رفتن به جبهه کرد و وقتی به او گفتم یتیم های پدرت را چگونه بزرگ کنم؛ پاسخ داد آنها هم خدایی دارند و نگران نباش. »
کد خبر: ۵۶۴۹۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
زهرا فرخی مادر شهید "افشین عبدی" در خاطراتی از فرزند شهیدش با بغض در گلو گفت: «پسری بسیار مهربان و دلسوز بود به هر نیازمندی که میرسید کمکش میکرد. هدفش این بود که بعد از سربازی به دانشگاه برود که قسمت و تقدیرش شهادت بود.» اما در حین مأموریت بر اثر انفجار مینهایی که یادگار جنگ تحمیلی بود به قافله شهدای این سرزمین پیوست.
کد خبر: ۵۶۴۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «اکبر انصاری» در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «همیشه می گفت نماز و روزه خود را انجام دهید و خدا را لحظه ای فراموش نکنید. در هر حالتی تا صدای اذان را می شنید دست از کار می کشید و به سمت نماز می رفت.»
کد خبر: ۵۶۴۹۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
صدیقه صوفی مادر شهید "امین الله جانباز" گفت: «امین الله 9 سال بعد از شهادتش گمنام بود و بعد از آن چند تکه استخوانش را برایم آوردند. به من می گویید گریه نکن! ، جز گریه بر داغ فرزندم که غریبانه شهید شد کار دیگری هم مگر دارم.»
کد خبر: ۵۶۴۹۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "امین الله دریا بیگیان" در وصف لحظه شهادت فرزند شهیدش گفت:«مادر برایش بمیرد که اینگونه غریبانه و مظلوم در سرما و زیر برف در سنگرش به شهادت رسید. لحظه ای که من در خانه گرم بودم ، پسرم زیر برف جان داد. خدایا از من این فدایی دل داغ دار زینب(س)را قبول کن»
کد خبر: ۵۶۴۹۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «امین کاظمی» با بیان اینکه ما هرچه داریم از صلوات بر محمد و آل محمد است، گفت: «از آنجا که هم پدرم در خدمت روحانیت بود و هم خودم اینگونه بودم و ما بسیار مقید به لقمه حلال بودیم. اتفاق عجیبی نبود که امین هم در خدمت مسجد و منبر باشد و در تقوا و دیانت فردی شود که لایق شهادت شد.»
کد خبر: ۵۶۴۹۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «براتعلی شیرازی» در خاطراتی از نحوه اعزامش گفت: «براتعلی روزی آمد گفت مادر من میخواهم به جبهه بروم ولی میدانم بابا نمیگذارد. من میروم و بعد تو رضایتش را به دست آورید سه ماه بود که هرچه نامه میدادیم جوابی نمیآمد تا اینکه خبر شهادتش را برایم آوردند.»
کد خبر: ۵۶۴۹۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۶
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «مصطفی نیکچه فراهانی» در خاطراتی از همسر شهیدش گفت: «مصطفی اخلاق بسیار خوبی داشت. همبازی کودکانش بود و هرگز با آنها به تلخی حرف نمیزد. در خانه بسیار متین و آرام بود.»
کد خبر: ۵۶۴۹۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
قسمت دوم خاطرات شهید «امرالله شهروی»
مادر شهید «امرالله شهروی» نقل میکند: «بهم گفتی: اگه فردای قیامت حضرت فاطمه جلوت رو بگیره چی؟ میگه چرا بچهات رو نگذاشتی بره جبهه؟ مگه خون پسرت رنگینتر از خون پسر من بود؟ اینو که گفتی ساکت شدم. حالا مادرجان! منم یک چیزی ازت میخوام نه نگو، پیش بیبی فاطمه زهرا شفاعت من رو هم بکن.»
کد خبر: ۵۶۴۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶