«ماه محرم در مرداد ماه یعنی اوج گرما بود. مزدوران عراقی به اسرا اجازه عزاداری نمیدادند اما یک روز با اصرار به آنها گفتند که آزاد هستید عزاداری کنید. بعد از عزاداری این مزدوران به یک باره وارد محوطه شده اسرا را بیرحمانه میزدند و مسخره میکردند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
«شالباف گفت ترابی بلند شو بریم جلو ببینیم چه خبر است؟ من ناخودآگاه گفتم بگذار استراحت کنم، خستهام! ایشان چیزی نگفت خندید و تنهایی رفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«علی در دورهای که مسئولیت آموزش داوطلبانه عازم جبهه را برعهده داشت همیشه بعد از پایان هر دوره آموزشی میگفت الان حس و حال خاصی دارم و احساس میکنم افراد را در حین آموزش بهعلت سختگیری و دقت در کار رنجاندهام ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوهچین» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
مادر شهید «محمد نجاری» نقل میکند: «چند روزی بود که رفتن به جبهه فکرش را مشغول کرده و دنبال راهحلی بود که پدرش را راضی کند. نشسته بودیم پای تلویزیون که امام (ره) فرمود: هر کس هجده سال دارد، دیگر رضایت پدر و مادر شرط نیست؛ وظیفه و تکلیف است برود جبهه. محمد پرید هوا و گفت: حالا شنیدین امام (ره) چی گفت؟»
کد خبر: ۵۵۷۸۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«هم قسم شده بودیم تا شهید نشدیم از خط برنگردیم عقب. چند ماه اول در هر عملیاتی که شرکت میکردیم، هر ۱۵ نفرمان صحیح و سالم برمیگشتیم. حتی کوچکترین خراشی هم برنمیداشتیم. رویمان نمیشد سرمان را بالا بگیریم از خجالت ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «محمد گلزاری» میگوید: «شهید خیلی مردمدار بود و اخلاق خوبی داشت. همراه برادرش به جبهه رفت، هر دوی آنها داخل یک تانک بودند که خمپاره میزنند و هر دو برادر با هم شهید میشوند.»
کد خبر: ۵۵۷۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
روایتی خواندنی از همسر شهید «مهدی نوروزی»
همسر شهید «مهدی نوروزی»، می گوید: مهدی در مجموع سه بار به کربلا رفت، در یکی از این سفرها جارو را از موکب داران گرفت و شروع به جارو زدن کرد و می گفت: «این ها، خـاک قدم های زائـرین کـربلاست؛ بردارید برای قـبرهای تان.»
کد خبر: ۵۵۷۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
خواهر شهید «احمد فوادیان» نقل میکند: «خانه پدرم که رفتم. احمد توی آشپزخانه بود. گفتم: داری چه کار میکنی؟ گفت: مامان خسته است؛ دارم شام درست میکنم. مادرم هم گفت: احمد پیر شه! اگه او نباشه کارم زاره.»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
«برای اینکه ما را وادار به کتابخوانی کند. برای خواندن هر کتاب به عنوان تشویق به ما جایزه میداد و از ما میخواست تا خلاصه کتاب را برایش تعریف کنیم ...» ادامه این خاطره از شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۷۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«ای شهید که اسطورهساز بودی و اتحاد و وحدت کلمه را به رخ جهانیان کشیدی و با امامان و معصومین در آن دنیا همنشین شدی. آرزو دارم که راه شما را ادامه داده و در حفظ آن کوشا باشم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۷۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲
خاطرات شفاهی جانبازان؛
«احمد بهزادی» جانباز ۶۰ درصد جنگ تحمیلی میگوید: «شب عملیات دارخوین بود که با رزمندگان دور هم جمع شده بودیم و نیت کردیم که اگر فاو و امالقصر را تصرف کردیم، همین جمع سینهخیز به کربلا برویم، اگر جنگ تمام شد، باز با همین جمع میرویم. تعدادی از رزمندگان در همان عملیات به شهادت رسیدند و چون قول داده بودیم همه با هم برویم، این آرزوی دیرینه را در دل دارم و هر ساله بیتاب رفتن به کربلا هستم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲
«در میانه راه چشمان ما را باز کردند ماشین ساعت ۱۰ صبح متوقف شد و ما را از ماشین پیاده کردند وقتی به اطراف نگاه کردیم دیدیم ما را به حرم حضرت علی (ع) در نجف اشرف آوردهاند. از خوشحالی گریه میکردیم و از اینکه خداوند چنین نعمتی را نصیب ما کرده شکرگزار بودیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز و آزاده «احمد علیرضایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۷۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲
جانباز و مداح اهلبیت (ع) «مهدیآبادی»:
جانباز و مداح اهلبیت(ع) «محسن مهدیآبادی» گفت: برپایی مراسمهای عزاداری اهلبیت(ع) با تبیین چرایی جانفشانیها و رشادتهای امام حسین(ع) و یاران باوفایش و همچنین شهدا در شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت به آحاد جامعه تاثیرگذار است.
کد خبر: ۵۵۷۷۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲
«یکی از نیروها وقتی کمک میکند تا شهید را پایین بیاورد با دیدن صورت او متوجه میشود که یکی از رزمندگان شهر خاکعلی است نامش اصغر قنبری و از رفقای نزدیک همین رزمندهای بود که او را به آنجا آورده بود. از او میپرسد واقعاً نمیدانی این شهید کیست؟ ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۷۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
خواهر شهید «محمدرضا طوسی» نقل میکند: «با بعضی از حرکات و رفتارش میخواست مادرم را برای دومین شهید خانواده آماده کند. گفت: بشین میخوام روضه شهید شدنم رو براتون بخونم. گفتیم: بسه دیگه! بیش از این داغ ننه رو تازه نکن. هنوز زوده بفهمی مادر چی میکشه!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
برادر شهید «محمدرضا طوسی» نقل میکند: «پرسیدیم: از فلانی چه خبر؟ شنیدیم که با موتور تصادف کرده و الحمدلله به خیر گذشته! گفت: آره! موتورش داغون شده؛ ولی خودش طوری نشده. باباش فکر کرد، به بهانه موتور خریدن جبهه نمیره! خیال میکنن مُردن فقط توی جبهه است!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «محمد ملاح» میگوید: «بار اول که برای جبهه نامنویسی کرد به جبهه نفرستادنش که شهید ناراحت شد و به خانه آمد با اصرار زیاد بالاخره شهید را به جبهه فرستادند. تو عملیات بیتالمقدس با رمز علی بن ابی طالب مفقودالاثر شد. ما برای شهادت آماده بودیم، اینها خواست خداوند است.»
کد خبر: ۵۵۷۷۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱
استاد شهید «محمدرضا خسروی» نقل میکند: «محمدرضا دوازده ریال را پیش رویم گذاشت و گفت: حاجی! اینا رو زیر کیسه قند پیدا کردم! دیگر به او اطمینان کامل داشتم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰
کتاب «چای روضه» به اهتمام «سمیه باستین» گردآوری و تالیف شده است که به صورت گزیدهای از خاطرات محرم و صفر شهدای استان هرمزگان میباشد.
کد خبر: ۵۵۷۶۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل میکند: «گوشهای از اتاق نشستم و مردَم را دوباره و دوباره بدرقه کردم. کجای کوچه بودم به خاطر ندارم که صدای زنگ در بلند شد. گفت: نوارم را جا گذاشتم. نیمخیز شدم تا از لب طاقچه نوارش را بردارم که گفت: نوار نمیخواستم. نوار را بهانه کردم تا یکبار دیگر تو را ببینم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸