برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «ناگهان در یکی از شبهای عملیات که ازدحام مجروحان بیداد میکرد خبر آوردند در آن گیرودار زائویی مراجعه کرده است. غیر از من هیچ مامایی در بیمارستان نبود. گفتم او را به بخش زایمان منتقل نمایند. مرتب به کردی غلیظ صحبت میکرد. این دیگر آخر بدشانسی بود...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات " محبوبه ربانیها " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.