محبوبه ربانی‌ها

محبوبه ربانی‌ها

در منزل جای سوزن انداختن نبود!

«در سال چند باری هم مجلس زنانه‌ای با حضور مبلغی به نام خانم مشتاقی که تبحر و تسلط وافری در مسائل مذهبی و اعتقاد داشت برگزار می‌شد. این مجالس به اندازه‌ای مورد استقبال قرار می‌گرفت که در منزل ما جای سوزن انداختن نمی‌ماند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات « محبوبه ربانی‌ها » از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

کف بیمارستان جای سوزن انداختن نبود!

«مدتی که گذشت به‌علت ازدحام مجروحان بخش زایمان تعطیل گشت وقتی تعداد مجروح‌ها زیاد می‌شه کف بیمارستان جای سوزن انداختن نداشت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات « محبوبه ربانی‌ها » از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

باید طبق قولی که داده‌ای ازدواج کنی!

«حرفش این بود باید طبق قولی که داده‌ای ازدواج کنی.» دیگر حنایم رنگی نداشت. من هر بار با این ترفند به جبهه رفته بودم، ولی این‌بار دیگر کسی قول و قرارهایم را باور نمی‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات « محبوبه ربانی‌ها » از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

روایتی از سختی‌های زنان امدادگر قزوینی در دفاع مقدس

«اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان می‌بستند و سرم می‌زدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش می‌آوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهر‌های دیگر منتقل شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات « محبوبه ربانی‌ها » از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

خاطره خواندنی به دنیا آمدن نوزادی در گیرودار رسیدگی به مجروحان!

نوید شاهد - «ناگهان در یکی از شب‌های عملیات که ازدحام مجروحان بیداد می‌کرد خبر آوردند در آن گیرودار زائویی مراجعه کرده است. غیر از من هیچ مامایی در بیمارستان نبود. گفتم او را به بخش زایمان منتقل نمایند. مرتب به کردی غلیظ صحبت می‌کرد. این دیگر آخر بدشانسی بود...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات " محبوبه ربانی‌ها " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

ماجرای خواندنی مخالفت سرسخت مادری در اعزام دخترش به جبهه!

نوید شاهد - «مادرم وقتی شنید می‌خواهم به جبهه بروم بی‌تعارف آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت: تو باید ازدواج کنی. خیلی غصه خوردم، ولی خودم را نباختم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات " محبوبه ربانی‌ها " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ مجروحان شیمیایی مظلوم بودند

نوید شاهد - «مجروحان شیمیایی مظلوم بودند، آنها خیلی زجر می‌کشیدند، گاهی مجروح در ظاهر حال خوبی داشت ولی ناگهان تمام تنش تاول می‌زد، گویی چند دیگ آبجوش روی او ریخته باشند و گاهی هم در حین صحبت ناگهان ساکت می‌شدند و نگاه که می‌کردم می‌دیدم به شهادت رسیده‌اند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات " محبوبه ربانی‌ها " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات جبهه/ یعنی چه؟ من که حقوق نمی‌خواهم!

نوید شاهد - «هیچ‌کس به بهره مادی سابقه جبهه فکر نمی‌کرد و اعتقاد به باورهای دینی راسخ‌تر شده بود. وقتی اولین حقوق مرا پرداختند آن را پس زدم و با خنده گفتم: یعنی چه؟ من که حقوق نمی‌خواهم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات " محبوبه ربانی‌ها " از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه