شهید «محمدمهدی خادمیان» در وصیتنامهاش مینویسد: «خداوندا! از تو میخواهم که مرا با بدن سالم به آن دنیا نبری، زیرا خجالت میکشم از پیامبر(ص) و امام علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) چون که ببینم علیاکبر حسین(ع) با فرقی شکافته در صف محشر حاضر گشت ولی من با بدن سالم. مرا با تیرها و ترکشهای دشمن، با فرق شکافته به آن دنیا ببر.»
برادر شهید «محمدمهدی خادمیان» نقل میکند: «تا صبح در آنجا به راز و نیاز با خدا پرداخت. صبح همان روز، مهدی به خواستهاش که در وصیتنامهاش هم به آن اشاره کرده بود رسید، ترکشهای خمپاره بدنش را قطعهقطعه کرد.»
مادر شهید «محمدمهدی خادمیان» نقل میکند: «گفتم: صبر کن یک کاسه آبی بیارم که انشاءالله سالم برگردی! جواب داد: فقط باید خدا نگه دارم باشه. از اون گذشته فرمان امام رو نباید عقب بندازیم حتی یک ساعت.»
مادر شهید «محمود امی» نقل میکند: «توی تکیه ابوالفضل، سمت راست قبله زمین باز شد و آمد بیرون. پیش او رفتم. محمود با خنده گفت: من هم اومدم. بعد آن خواب خیالم راحت شد که هرجا من هستم محمود هم حضور دارد.»
مادر شهید «محمود امی» نقل میکند: «نیمه شب دیدم وسط حیاط، عبایی روی دوشش انداخته بود. دستهایش را بالا برده و دعا میکرد. گفتم: بچهام نماز شب میخونه و دعا میکنه، خدایا! دعاش رو مستجاب کن.»
شهید «محمود امی» در وصیتنامهاش مینویسد: «امیرالمومنین(ع) در نخلستانها، روزها با دهان روزه کار میکرد و حسینبنعلی(ع) را تربیت و پرورش نمود که مرگ سرخ را بر بیعت با یزیدبنمعاویه ترجیح دهد. ما نیز به پیروی از امام حسین(ع)، مرگ سرخ را بر تن به ذلت و خواری دادن ترجیح میدهیم.»
مادر شهید «محمود امی» نقل میکند: «گفتم: خیلی دعا کردم تا تو رو خواب ببینم، موقع شهید شدن خیلی درد کشیدی مادر؟ جواب داد: بهترین وقت زندگیام و تموم عمرم، همون وقت شهید شدنم بود.»
خواهر شهید «ابوالقاسم سیفی» نقل میکند: «خیلی علاقه داشت که من ادامه تحصیل بدهم. سفارش به حجاب میکرد و ورد زبانش این بود: زینبگونه باش!» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، توجه شما را به خاطراتی از این شهید گرانقدر جلب میکند.