از ناگفتههای مادر شهید غریب در اسارت «یدالله فتاحیفر»؛
«یک روز صبح دیدم، یدالله گریه میکند گفتم پسرم چیزی شده؟ چرا گریه میکنی؟ گفت مادر جان، امام زمان (عج) را در خواب دیدم و گفت چقدر مادرم را قسم میدهی تا به جبهه بروی، بیا برو جوان. بیا برو ...» آنچه میخوانید ناگفتههای مادر شهید غریب در اسارت، «یدالله فتاحیفر» است که تقدیم حضورتان میشود.