نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شفاهی همسران شهدا
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «احمد یوسفی‌پور (صبحی)» می‌گوید: «بار اول از طریق بسیج و بار دوم از طریق نیروی دریایی سپاه، به جبهه اعزام شد. چهل و پنج روز از حضورش در جبهه می‌گذشت و به پشت خط جبهه آمده بود که به پایگاهشان حمله می‌شود. هشت سال مفقودالاثر شد، بعد از هشت سال یک پلاک برایم آوردند.»
کد خبر: ۵۶۴۱۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «مهردل میرزایی» می‌گوید: «شهید مرد خیلی بزرگی بود. امنیت منطقه را حفظ می‌کرد. به دلیل درگیری که در یک طایفه پیش آمده بود برای انتقام شهید را به شهادت رساندند.»
کد خبر: ۵۶۳۹۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «عیسی نبی‌زاده» می‌گوید: «شهید یک بار در جبهه شرکت کرد و در این مدتی که در جبهه حضور داشت در منطقه فاو مورد اصابت ترکش قرار می‌گیرد. شهید در حال انجام ماموریت بود و داشت از خانه بیرون می‌آمد که یک عده از اشرار مسلح که کمین کرده بودند شهید را به شهادت می‌رسانند.»
کد خبر: ۵۶۳۷۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «عیسی بهرامی سعادت‌آبادی» می‌گوید: «یک روز به خوابم آمد و گفت خبر از پاهای پسرمان داری؟، بیدار که شدم از پسرم پرسیدم چه اتفاقی برای پایت افتاده، گفت یکی از پاهایم را نمی‌توانم خم و راست کنم. بهش گفتم من که اینجا هستم خبر از تو ندارم ولی پدرت در خواب به من گفت که تو را به دکتر ببرم.»
کد خبر: ۵۶۳۵۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «علی سلیمی» می‌گوید: «شهید در خیلی از عملیات‌های منطقه حضور داشت. همرزمان شهید به من گفت که شهید قایق را برداشت تا افراد زخمی را با خودش بیاورد که ناگهان قایق را بین مرز عراق و جزیره مجنون زدند و...»
کد خبر: ۵۶۳۰۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۴

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «عباس زارعی» می‌گوید: شهید به مدت یک هفته به مرخصی آمده بود، گفت می‌خواهد به یک عملیات برود و بعد از آن برمی‌گردد. شهید رفت و بعد از عملیات دیگر برنگشت. قبل از شهادتش از رفتنش ناراحت بودم و چند باری برایش نامه نوشتم، شهید در جواب نامه‌ها می‌گفت «جانم را فدای بچه‌ام می‌کنم ولی اسلام در خطر است.»
کد خبر: ۵۶۲۷۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۷

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «رسان ذاکری» می‌گوید: «از ازدواجمان پنج سال بیشتر نگذشته بود که شهید به خدمت رفت، زمانی که جبهه بود، در سرپل ذهاب عملیات داشتند که خواهرزاده‌اش در آن‌جا اسیر شد. شهید نیز دیگر برنگشت.»
کد خبر: ۵۶۲۵۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۱

گفتگوی تصویری با همسر شهید «امید حشمتی»
«پریوش عمر ملی» می‌گوید: همسرم در یک سنگبری کار می‌کرد تا اینکه کار خود را رها کرد و راهی جبهه سردشت شد و به فعالیت خود ادامه داد. رژیم بعث عراق در فجیع‌ترین جنایت جنگی که بمباران شیمیایی این منطقه بود خیلی از مردم را از بین برد که امید را هم از نفس انداخت و به شهادت رساند.
کد خبر: ۵۶۲۳۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «دادعلی پرکی‌زاده» می‌گوید: همه داشتند برای دفاع از کشور به جبهه می‌رفتند برای همین با رفتنش مخالفت نکردم، خیلی دلش می‌خواست به جبهه برود و در آخر هم به جبهه رفت. شهید همیشه می‌گفت «به خاطر میهن و کشور باید به جبهه بروم و خدمت کنم.»
کد خبر: ۵۶۲۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «حمید میرزایی سیرویی» می‌گوید: «شهید در درگیری با اشرار و راهزن‌های مسلح در منطقه کهورستان به شهادت رسید. ایشان فرمانده بندر خمیر بود و در آن منطقه در حال گشت‌زنی بودند، اشرار در آن‌جا کمین کرده بودند و شهید با آن‌‌‌‌‌‌‌ها برخورد می‌کند و ...»
کد خبر: ۵۶۲۰۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «حسن ربیعی شریفی» می‌گوید: «شهید اخلاق خوبی داشت. کارگر شرکت نفت بود و در بسیج هم حضور فعالی داشت. زمانی که نیرو به خرمشهر می‌بردند شهید هم همراهشان رفت و در آن‌جا به اسارت گرفته شد، بعد از اینکه به اسارت گرفته شد، شهید را به عراق بردند و ...»
کد خبر: ۵۶۱۸۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۶

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «محمد کارگر» می‌گوید: «قبل از اینکه شهید به شهادت برسد، همرزمش بهش اطلاع می‌دهد که تیراندازی شده است و تا شهید متوجه می‌شود تیر به گلویش اصابت می‌کند. همرزم شهید گفت زمانی که شهید به شهادت رسید بوی خوشی از پیکرش به مشام می‌رسید...»
کد خبر: ۵۶۱۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «محمد صادق‌راه بهمنی» می‌گوید: «زمانی که انقلاب شد، من و شهید در جزیره قشم زندگی می‌کردیم. تظاهرات که شروع شد شهید خانه نمی‌ماند و به بندرعباس می‌رفت تا در تظاهرات شرکت کند. جنگ که شروع شد گفت باید به فرمان امام به جبهه بروم...»
کد خبر: ۵۶۱۳۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۵

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «قنبر احمدی طیفکانی» می‌گوید: «شهید در جبهه هویزه همراه با شهید چمران بود. شهید همراه با برادرش رفتند نماز بخوانند، نماز دومشان بود که در نزدیکی شهید خمپاره می‌زنند و شهید در حالت نماز به شهادت می‌رسد...»
کد خبر: ۵۶۱۰۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۸

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «علی دودوی» می‌گوید: شهید به من گفت «خانم من را ببخش و حلالم کن»، گفتم «علی با این حرف‌هایی که می‌زنی نکنه می‌خواهی به جبهه بروی؟»، او به من گفت «جبهه من را نمی‌خواهد، جبهه خوب‌ها را می‌خواهد. همیشه مواظب بچه‌هایمان باش ...»
کد خبر: ۵۶۰۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۵

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «عبدالله قلاتویی» می‌گوید: «شهید اخلاقش خیلی خوب بود، همه می‌گفتند آدم خوبی بود. خیلی برایم سخت است، در نبودش خیلی هوای پسرم را داشتم و برایش هم مادر و هم پدر شدم. هیچ وقت همسرم را فراموش نمی‌کنم، امیدوارم او را در آن دنیا ببینم...»
کد خبر: ۵۶۰۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۰

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «عباس نیلاد» می‌گوید: «همیشه هر وقت مشکلی برایم پیش می‌آید با عکس شهید صحبت می‌کنم، شهید به خوابم می‌آید و من را راهنمایی می‌کند. بعد از چهار ماه همرزمان شهید، ساکش را برایم آوردند، گفتند شهید دندان درد دارد برای همین پشت خط مانده است که از آن‌جا به دکتر برود ولی هواپیما آن‌جا را بمباران می‌کند و ...»
کد خبر: ۵۶۰۵۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۸

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «سید عبدالوهاب راهبر» می‌گوید: «همه جای بدنش ترکش خورده بود و پای راستش قطع شده بود. برایم سخت است اما خداوند صبر و تحمل را به جانباز و خانواده جانباز می‌دهد. زحمت کشیدن برای جانباز، یک افتخار است...»
کد خبر: ۵۶۰۴۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «رضا فرخی» می‌گوید: «خوبی‌های شهید آنقدر زیاد است که هر چه از آن بگویم انگار کم گفته‌ام. هر وقت از چیزی ناراحت می‌شوم، شهید به خوابم می‌آید و دلداریم می‌دهد...»
کد خبر: ۵۶۰۳۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۳

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «حسین صادقی بهمنی» می‌گوید: شهید دوبار به جبهه رفت، اولین بار 45 روز رفت، دومین بار که می‌خواست به جبهه برود گفت: «باید بروم تا این جنگ به پایان برسد». همیشه به ما می‌گفت: «امیدتون به خدا باشد»، تا الان هم امیدم به خداست.
کد خبر: ۵۶۰۲۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۱