روستای حیدرآباد

روستای حیدرآباد
قسمت دوم خاطرات شهید «سید علی حقایقی»

دیداری به یادماندنی

خواهر شهید «سید علی حقایقی» نقل می‌کند: «مادر زیر لب نجوا می‌کرد و اشک می‌ریخت. با صدایی گرفته گفت: خدایا! می‌شه یکی از اینا سید علی من باشه. می‌ترسم دیدارمون به قیامت بیفته. موقع رفتن همدیگر را ندیده بودند. دو هفته بعد، با بدنی سوخته از گاز شیمیایی، سید علی پیش روی مادر بود. دیداری به یادماندنی!»
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود اکبری»

خدا بخواد، شیشه رو کنار سنگ نگه می‌داره!

مادر شهید «محمود اکبری» نقل می‌کند: «گفتم: چرا دفترچه گرفتی؟ هنوز که وقت خدمتت نشده! گفت: چه فرقی داره؟ کار انجام دادنی را باید انجام داد. گفتم: اگه بفرستنت جبهه چی؟ گفت: توکل به خدا. خدا بخواد، شیشه رو کنار سنگ نگه می‌داره!»»

مادر، زنده ماندنش را مدیون محمود است

مادر شهید «محمود اکبری» نقل می‌کند: «محکم به در می‌کوبید و فریاد‌ می‌زد: باباجان! خاله! مادرم مرده! مادرم مرده! گاز زغال کرسی، مادر را بی‌هوش کرده بود. باباجان و خاله و هرکس که آنجا بود تمام کوچه پس کوچه‌ها را یک نفس به طرف خانه احمدآقا دویدند. اما خطر رفع شد و مادر لحظه به لحظه خدا را شکر می‌کند.»
طراحی و تولید: ایران سامانه