خاطرات شهید غلامرضا رسولی پور

خاطرات شهید غلامرضا رسولی پور
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا رسولی‌پور»

مادر! احساس کردم غریب آمدی!

مادر شهید «غلامرضا رسولی‌پور» نقل می‌کند: «چند سال منتظرش بودم. ماه رمضان خبر دادند می‌آید. فقط چند تکه استخوان بود. اشک ریختم نه برای رفتنش؛ احساس کردم غریب آمد.»
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا رسولی‌پور»

دقت در نگه‌داری از بیت‌المال

مادر شهید «غلامرضا رسولی‌پور» نقل می‌کند: «هر وقت از جبهه می‌آمد، لباس بسیجی‌اش را می‌شست و مرتب می‌کرد و اگر نیاز به وصله داشت، می‌دوخت. آماده رفتن به جبهه می‌شد و می‌گفت: بسیجی باید نسبت به بیت‌المال دقت داشته باشه و به فکر نگه‌داری آن باشه.»
طراحی و تولید: ایران سامانه