روستای بادله کوه

روستای بادله کوه

عجب ایمانی داشت مادر!

خواهر شهید «رحمت‌الله عالیشاهی» نقل می‌کند: «قبل از اینکه خبر شهادتش را به ما بدهند، مادرم می‌گفت: من مطمئنم که رحمت‌الله شهید شده. وقتی زنگ در به صدا درآمد، گفت: خدایا! این هدیه را از من قبول کن! حالا که خودم مادرم، می‌فهمم مادر یعنی چی! با خودم می‌گویم عجب ایمانی داشت مادر!»

می‌گفت؛ نجابت و پاکی گوهر انسان است

خواهر شهید «رحمت‌الله عالیشاهی» نقل می‌کند: «رحمت‌الله از نظر ایمانی خیلی مقید بود. من هرچه از ایمان و تقواش بگم کم گفتم. همیشه به من می‌گفت: آبجی! چادر سرت کن. نجابت و پاکی گوهر انسانه.»

«ابراهیم» با همه کوچکی‌اش بزرگ می‌اندیشید

شهید «ابراهیم شبستانی» سوم آبان ۱۳۴۱ در از روستای «بادله کوه» دامغان به چهره دنیا لبخند زد. کوه و کمر بادله و دیزج هنوز هی‌هی چوپان کوچکی را به یاد دارند که با همه کوچکی‌اش بزرگ می‌اندیشید. سرانجام روز بیست و دوم مرداد ۱۳۶۵ حین مأموریت در رودخانه سومار به شهادت رسید.
قسمت دوم خاطرات شهید «عربعلی جشن»

دیدار آخر و دلگویه‌های عاشقانه

همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گوشه‌ای از اتاق نشستم و مردَم را دوباره و دوباره بدرقه کردم. کجای کوچه بودم به خاطر ندارم که صدای زنگ در بلند شد. گفت: نوارم را جا گذاشتم. نیم‌خیز شدم تا از لب طاقچه نوارش را بردارم که گفت: نوار نمی‌خواستم. نوار را بهانه کردم تا یک‌بار دیگر تو را ببینم.»
قسمت نخست خاطرات شهید «عربعلی جشن»

توسل به باب‌الحوائج کارساز شد

همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گفت: نصف بچه‌ها زخمی و شهید شدن و ما نتوانستیم حتی پیکرشون را به عقب بیاریم. با تعجب و حیرت نگاهش کردم و گفتم: خودتون چطور نجات پیدا کردین؟ در حالی که اشک توی چشمش حلقه زده بود گفت: خدایی بود. به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شدیم. خودمون هم نفهمیدیم چطور نجات پیدا کردیم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه