پدر شهید «حسین حمیدیفر» نقل میکند: «نگاهش که کردم دلم لرزید. میخواستم بگویم: قربون قد و بالات باباجون! چقدر نورانی شدی»، اما حرفم را نیامده قورت دادم. حسرت خوردم که باید تمام احساسم را در خودم فرو ببرم. گفت: میخواستم باهاتون خداحافظی کنم. پرسیدم: حالا کی بر میگردی؟ گفت: با خداست.»