خاطرات شهید علیرضا مومنی

خاطرات شهید علیرضا مومنی
قسمت سوم خاطرات شهید «علیرضا مومنی»

نمی‌دانم چرا این دفعه این‌قدر حسینی شده‌ام

مادر شهید «علیرضا مومنی» نقل می‌کند: «به خواهرش گفته بود: پروین! نمی‌دونم چرا این دفعه این‌قدر حسینی شده‌ام. اسم امام حسین رو که می‌برن، حالم عوض می‌شه، به نظرم باید این دفعه دیگه دفعه آخرم باشه.»
قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا مومنی»

بدون اجازه پدر و مادر حتی بهشت هم نمی‌شه رفت

مادر شهید «علیرضا مومنی» نقل می‌کند: «علیرضا بدون ذره‌ای ناراحتی به دوستش گفت: به نظر تو بدون اجازه مادرم می‌تونم همراهت بیام سبزوار؟ او هم خندید و گفت: بدون اجازه پدر و مادر حتی بهشت هم نمی‌شه رفت تا چه رسد به سبزوار؟»
قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا مومنی»

پرندگان بهشتی با شهادتش آمدند

مادر شهید «علیرضا مومنی» نقل می‌کند: «عمویش که فرد متدینی است، شب قبل از اعلان خبر شهادت علیرضا خوابی دیده بود. گفت: اطراف خونه شما پرندگان بهشتی پُر بودن. از خواب بیدار شدم، دو رکعت نماز خوندم و دوباره خوابیدم. صبح شد و خبر شهادت علیرضا رو دادن، فهمیدم که تعبیر خوابم چه بوده است.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه