خاطره ای از شهید عبدالعلی ناظم پور؛
خط مشترکی با ارتش داشتند و آن شب، یکی از سربازهای ارتش را فرستادند که همراه کاکاعلی باشد...مقداری در تاریکی جلو رفتند و کاکاعلی تاکید کرد که باید دولا دولا راه بروی تا تیر نخوری.
سرباز،دولا دولا راه رفت تا کمرش درد گرفت.کاکا علی نگاه کرد پشت سرش،دید سربازه راست راست راه می آید، ایستاد و آرام به او تذکر داد.