خاطره خودنوشت - صفحه 2

خاطره خودنوشت
شهادت 22 شهریور؛

روز اعزام / خاطره خودنوشت شهید «سید حسن موسوی»

اول چرا به جبهه آمده ام هر وقت که به آخرت فکر مي کنم مي بينم که در فرداي محشر در نزد حسين بن علي (ع) و شهدا شرمسار هستم و وظيفه دارم که دين خود را دين دنيا ادا کنم ولي چه کنم که بيشتر از اين کاري از دستم ساخته نيست و غير از اين که به جبهه يبابيم کاري ديگري نمي توانم انجام بدهم .
شهادت 18 شهریور؛

خاطره روز نوشت شهید «عبدالرحيم منصوری»

امروز مصادف با 15 ماه مبارک رمضان زير چادري که اينجا داشتيم نشسته ايم و اوقات خوشی داريم و چادرمان در جاي خيلي خوبي است و داخل چمن هاي جالب قرار دارد و گوسفندان هم در جلو و اطراف چادرمان خوابيده اند در حال استراحت مي باشند.

خاطره خودنوشت از شهيد کرامت الله کريمي / چراغانی آسمان

شب اول جنگ بود . بعد از شام به ما گفتند بايد تکبير بگوييد ما گفتيم خيلي خوب . با تني چند نفر از برادران رفتيم روي خاکريز تکبير مي گفتيم و تير اندازيي مي کرديم.

شکوه ایثار/خاطره اسارت محمد علی صمدی

برادر آزاده محمدعلی صمدی در تارخ1365/11/11 به دست نیروهای بعثی گرفتار شده و در تاریخ1369/6/5 آزاد گشته است
خاطره خودنوشت شهيد «حسام الدين بهمه ای» (4)

عاشق و دل داده ای مجنون

نوید شاهد - شهيد حسام الدين بهمه ای در دفتر خاطرات خود می نویسد: « ای کاش مي دانستند من به چه جهت به جبهه آمدم ای کاش همه احساس مرا می دانستند ولی...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره خودنوشت ِ «شهيد علی اصغر شاهی سوندی» از یک عملیات در کردستان

عملیات به طرف ايوان دره بود صبح بعد از نماز حرکت کردم و بعد از گذشتن مسافتی در جاده ايوان دره به طرف چپ جاده پيچيده و بعد از گذشت در روستائی رسيديم در آنجا پياده شديم سيد به من فرمان داد که با پنج نفر تيپی که نزديک روستا بود را گرفته من با آن چهار نفر به نام های حاجی خليل و نادر و مهدی و داود و خودم پنج نفر شديم .

پاکسازی منطقه / خاطره خودنوشت ِ شهيد سيد اسماعيل حسينی + دستخط

هنگام حرکت شب هنگام باران سختي در بين راه شروع به باريدن گرفت که ستون با مشکلات زياد به مقصد رسيد ماشين مینی کاتيوشا در بين راه خراب شد که با مشقت زياد ماشين را بکسل کرديم و به مقصد رسيديم.

رویای صادقانه / خاطره خودنوشت از شهید یحیی رحمانیان کوشککی

سيامك را كه مدت ها آرزو می كردم او را در خواب ببينم ، در خواب ديدم در حالی كه خيلی شگفت زده شده بودم و هر دويمان اشك از چشمهايمان جاري بود او را در بغل گرفتم از او پرسيدم...
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «1»

ستاد تخليه شهدای انديمشک

شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «تقريبا دو ماه در ستاد تخليه شهدای انديمشک قرارگاه نجف خدمت نمودم در اين مدت که بودم اولين حمله والفجر آغاز شد و صبح که عمليات ادامه داشت سيل شهيدان به سوی تخليه شهدا سرازير شد و...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.

خاطره خودنوشت شهيد ساتيار لطفی (1) / حمله مسلم ابن عقيل

يک تکه ابر مأمور شده بود هر کجا که ما نور لازم داشتيم از جلو ماه عقب نشيني مي کرد و هر گاه که در خطر بوديم فوراً جلو ماه را مي گرفت و روشنائي را مبدل به تاريکي غليظي مي کرد .

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (5) / اين شهادت آغازي بود بر پايان

بعد از صاف شدن هوا برادري را ديدم که دست راستش قطع شده و تفنگ را به دست چپ گرفته و فرياد مي زند الله اکبر برويد جلو. مي رويم کربلا. برادر ديگري دست چپش قطع شده بود که تنها قسمتي از آستين لباسش آنرا نگه داشته بود ، بعد دکمه آستين را باز کرد و دست خود را بر زمين انداخت مي گفت: من مي خواهم به جلو بيايم...

خاطره خود نوشت از شهید محمد دهقانی / این چیست که مرا انقدر می ترساند؟!

این همه ترس و وحشت از این همه گناهانی بود که در عمر خود مرتکب شده بودم در این موقع فکر به گناهان گذشته خود کردم و وحشت در وجودم چند برابر شد...

خاطره خودنوشت از شهیدِ امدادگر شهيد حسن علي خواه

اکنون در سنگري نشسته ام به درازاي 3×4 که سرپوشيده مي باشد خمپاره هاي زيادي در اطراف ما مي خورد و منفجر مي گردد . صدا براي کسي چون من که به آن آشنايي ندارم خيلي دردناک مي باشد. هر آن احتمال دارد يک خمپاره به سنگر بخورد و ما را به ديار دیگر ببرد .

خاطره خودنوشت شهید محمد علی برزگر (۱) / یک ماموریت علمی

سيد آقا پدر شهيد ملک حسين در حالي که قليان مي کشيد . از صبر و استقامت صحبت مي کرد و منافقين را محکوم مي کرد . يکي سيگار مي کشيد و دودش را در هوا پراکنده مي کرد . يکي تسبيح مي گرداند . يکي زانوهايش را بغل گرفته بود...
طراحی و تولید: ایران سامانه