شهید نصرالله ایمانی

شهید نصرالله ایمانی
خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«67»

تماشای مناطق ديدنی بُستان

شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از صرف چای مستقيم رفتيم به طرف بستان ميان راه توضيحات لازم گفته شد. مناطق ديدنی هم تماشا شد و بعد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«65»

انهدام تأسيسات سايت

شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «8 فروردین سال 1361 با حسين سبزواری و حميد غلامپور و نادر زارع به طرف سايت 5 حرکت کرديم. از سايت زياد تعريف می کردند. ساختمان ها هم از دور پيدا بود که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«64»

لبخند ماندگار رزمندگان

شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «با اينکه هوا هنوز گرم نشده بود عرق از سر و روی برادران می ريخت. چهره ها همه از خوشحالی خندان بود. از تپه ها بالا رفتيم شيب تپه زياد نبود وقتی که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«63»

شبنم رخسار چمن‌ها را پوشانده بود

شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «صحرا منظره جالبی داشت. نخستين فروزش خورشيد پرتو افشانی می‌کرد. شبنم رخسار چمن‌ها را پوشانده بود. قدم‌های سنگين و با وقار اين رزمندگان...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«62»

پنج سنگر ديده‌بانی

شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «تعداد پنج سنگر ديده بانی داشتيم که هر کدام هشت نفر نگهبان داشت. از مجيد عذرخواهی کردم. هوا داشت ابری می شد که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید نصرالله ایمانی«61»

خاطرات روزهای سوسنگرد در ذهنم زنده شد

شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «نزديکی های شهر در جبهه کربلا پشت خاکريز مستقر شديم. وضعيت غير عادی بود. نگهبانی ها را تعيين کردم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید «نصرالله ایمانی» (60)

باوجود آتش های فراوان دشمن هیچ آسیبی ندیدیم

شهید «نصراله ایمانی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «نيرویی از ما روی تپه مستقر شده بود دشمن باز تپه را گرفت. البته از لحاظ نظامی تپه 120 برای ما ارزشی نداشت و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (56)

قدم های سنگين مجاهدان خدا بر شن های جبهه غرب

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ساعت يک بامداد بود با دو نفر از شناسائی به طرف تپه صد و بيست حرکت کرديم. فاصله راه را دائم ذکر خدا می گفتم. هر وقت منور می زدند فوراً افراد دسته، زمين گير می شدند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (55)

احداث سنگر با سرنیزه

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « آتش زيادی از دو طرف رد و بدل می شد. ترکش توپ های خودی بر بالای سرمان رد می شد. مجبور شديم با سر نيزه سنگرهای انفرادی بزنيم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (54)

استقرار نیروها در خاکريز شنی

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بالاخره هوا تاريک شده بود که رسيديم ثارالله در منتهی اليه کانال حفر شده بر خاکريز شن مستقر شديم. آتش عراق بر موضع شروع شد و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (53)

کاروان عاشقان، عازم وعده گاه عشق

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « تمامی افراد دسته به دنبال هم به راه افتادند. چهره ها از خوشحالی می درخشيد. اين کاروان عاشقانی بود که مستانه وار به سوی وعده گاه عشق در حرکت بودند. و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (52)

معجزه و درِ رحمت الهی به روی رزمندگان

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «فرمانده ارتشی ها در گروه بود و می خواستند او را با نارنجک بکشند. يک مرتبه يک سرباز با لگد محکمی زير دست بعثی زد. نتيجه اين شد که بيش از یک هزار نفر از آنان کشته و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (51)

اتاقک گلی استراحتگاه رزمندگان

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «من در دهکده در چالی، نزديکی خلف مسلم سمت چپ جاده اصلی شهيد فلاحی در يک اتاق گلی که بی شباهت به کلبه محرومان نبود خوابيده بودم. خستگی زيادی در من بود. هنوز چشم هايم...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (50)

بعثی ها با روئی زنگارگون

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «يک شب قبل از حمله را به سختی هر چه تمامتر گذرانديم. قرار بود ماه طلوع کند ولی بعثی ها بدبخت با روئی زنگارگون طلوع کردند ولی...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (48)

احساس مسؤلیت در برابر رزمندگان

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «وقتی به چهره برادران نگاه می کردم، احساس کردم در برابر تک تک آنها مسؤل هستم. خيلی ها بودند از جنگ هنوز چيزی نمی دانستند. برای اولين بار بود که حتی تفنگ به دست می گرفتند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (47)

چهره رزمندگان غرقِ خاک های شوش

شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بچه های نگهبان به نقطه ای مشکوک شده بودند. بعد از کمی تفحص مشخص شد که سنگر برادران ارتش است. با ماشين به شوش رفتیم. از گرد و خاک قيافه ها عوض شده بود که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (45)

خاطراتی در خاکریز دهلاویه که ماندگار شد

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «از شوش خارج شديم. فاصله ميان راه تا خاکريز را همه به ياد و انديشه خاکريزهای برديه و دهلاويه بودم. بيشتر بچه ها بار اول بود که به جبهه می آمدند با اينکه مدتی زيادتر از آن ها در جبهه بودم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (44)

سخن از معجزه و گریه بی‌اختیار رزمندگان

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روحانی که روز گذشته صحبت کرده بود آمد. باز برای برادران از خدا سخن گفت. از معجزه ها، از عنايات امام زمان صحبت کرد ولی نمی دانم چرا وقتی از خدا صحبت می کنند، تمام برادران رزمنده گريه می کنند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (41)

عملیات شوش و خاکريز عراقی ها

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « با حسن کريم زاده، عباس دنياديده و اکبر دهقان در موضع توپخانه از تهران به بستان رفتيم. يک پمپ و مقداری ميوه هم برای سرهنگ برديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (40)

بستان و دعای کمیل آهنگران

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « قرار بود که به تنگ چذابه بروم وليکن جهت ساختن پل با اکبر دهقان رفتم بستان پيش سرگرد خزائمی تا برنامه انتقال صفحه ی آهن به سوسنگرد که جهت...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه