خاطره شهدا - صفحه 10

خاطره شهدا

خاطره روز نوشت شهيد عبدالرحمن ملکی (2)

آنها چند نيروي مسلح با چند کاليبر 50 با ما فرستادن تا سنندج ساعت 6 بود که به سنندج رسيديم و آن غروب يکي آمد و اسم ما را نوشت و ما را به آسايشگاه برد ما آنشب آنجا بوديم کارون بعد هم بعد از ظهر رفتيم شهر و چند ساعتي توي آن شهر قدم زديم و آنها بما گفتند چيزي توي شهر نخوريد ممکن است شما را سمي بکنند و بعد ساعت 5 به پادگان اعزام نيرو توحيد برگشتيم و آن شب ما هم در آن پادگان بوديم صبح بعد بما اسلحه دادن و به ما گفتن خودتان را آماده کنيد که تا يک ساعت ديگر شما را مي بريم جلو .

خاطرات شهید رضوی/به ما نمی‌آید، که آدم بشویم؟ (2)

همرزم شهید نقل می‌کند: او قبل از انقلاب، غیرمذهبی بود اما وقتی امام دستور ترک پادگان‌ها را داد، او هم از پادگان فرار کرده بود و می‌گفت: «به ما نمی‌آید، که آدم بشویم؟»
انتشار همزمان با سالروز شهادت

زندگینامه سردار شهید هاشم بندار – حر زمان

هاشم بندار در تاریخ ۱۳۶۶/۰۶/۱۹ كه در منطقه‏ ى عملیّاتى بر اثر اصابت تركش مجروح شد، در تاریخ۱۳۶۶/۰۶/۲۱ در بیمارستان شهید كامیاب بسترى گردید. سرانجام در تاریخ۱۳۶۶/۰۷/۰۱ به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «2»

تاثیر کلام یک شهید در زندگی شهیدی دیگر

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به تازگی مطلبی خواندم كه به اين شرح است: دفترچه يادداشت يك شهيد شانزده ساله كه در جريان تفحص پيكر شهدا پيدا شد...» متن خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

پیروزی در عملیات طریق القدس / خاطره خودنوشت شهید امرالله قاسمی

عمليات تابستان يا طريق القدس در منطقه سوسنگرد انجام گرفت و دست در موقعيتي بود که نيروهاي نظامي اهم از بسيج سپاه و ارتش نظم پيدا نکرده بود. به همين دليل هم جنگهاي آن موقع را جنگ نامنظم مي ناميدند در عمليات طريق القدس در بستان 4 گردان از بسيج شرکت داشت . که اين گردان چون نيروهاي زيادي داشتند جمعاً مي شدند 2 تيپ بنام هاي تيپ عاشورا و تيپ کربلا .
شهادت 18 شهریور؛

خاطره روز نوشت شهید «عبدالرحيم منصوری»

امروز مصادف با 15 ماه مبارک رمضان زير چادري که اينجا داشتيم نشسته ايم و اوقات خوشی داريم و چادرمان در جاي خيلي خوبي است و داخل چمن هاي جالب قرار دارد و گوسفندان هم در جلو و اطراف چادرمان خوابيده اند در حال استراحت مي باشند.

صوت / خاکریز خاطره ها «1» / خاطره ای از شهيد «امير مختار مهماندوست»

امیر مختار فرمانده گردان بود. زمانی که به او خبر دادند جسم پاک 15 تا از بچه های عملیات فتح المبین زیر آتش عراقی ها مانده، رفت و همه ی آنها را به عقب برگرداند...

خاطره ای از شهید حاج منصور خادم صادق؛ تن آدمی شریف است

معلم ورزش برای چندمین بار به کفش من گیر داده بود، می گفت:"تا کفش ورزشی نپوشی دیگر تو زمین ورزش راهت نمی دهم." به خانه که رسیدم، بُغ کرده و ساکت گوشه ای نشستم. آن زمان ها وضع مالی ما آنقدر مناسب نبود که بابا برای همه بچه ها کفش و لباس ورزشی بخرد.

یادواره شهدای منطقه شمال غرب کشور برگزار شد

یادواره شهدای منطقه شمال غرب کشور در یادمان شهدای تمرچین برگزار شد.
گفت وگوی اختصاصی در آستانه سی و یکمین سالگرد شهادت منتشر می شود؛

روایت زندگی و مجاهدت های شهید «محمدباقر آقایی»؛ او آسمانی بود

این اواخر خیلی دلم برایش تنگ شده بود. عید هم به خانه نیامده بود. ماه رمضان بود هر روز دعا می کردم زودتر بیاید. وسط های ماه رمضان بود که آمد و این آخرین باری بود که پیش ما بود . او دیگه مثل قبل نبود شور و شوق جبهه در او خیلی زیاد شده بود آدم ماندن اینجا نبود. چهره اش نور خاصی داشت. شکل آسمانی ها بود. از جنوب که آمد ریش بلندی داشت و کمی هم زیر افتاب پوستش تیره شده بود. چند روز ماند بعد به سردشت رفت. در انجا بود که شهید شد.
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین شامانی

خیلی برای بزرگ کردنش غصه خوردم؛ امّا...

همین که میگذاشتمش زمین از گریه غش می کرد . هرجا هم دکتر بردیمش نفهمیدن که مشکلش چی هست . یه دعا نویس گفت ، تا هشت ساله نشه خوب نمیشه . خدا شاهده بچه ی به اون بزرگی رو موقع نماز خواندن به کولم میبستم و پاهاش از کنارم آویزان بود . اگر روی زمین می گذاشتمش غش می کرد . هشت ساله که شد ، کم کم بهتر شد . شیر هم نمی خورد وبا قاشق بهش شیر می دادم .
شهید احمد فیروز بخت

لذت کتاب خوانی در خاطرات شهید احمد فیروز بخت

همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».
شهید احمد فیروز بخت

لذت کتاب خوانی در خاطرات شهید احمد فیروز بخت

همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».
شهید قدرت الله فرزانه پور

تلاش برای ساخت مسجد و حسینیه در خاطرات شهید قدرت الله فرزانه پور

می‌دانستم که هر وقت می‌رود بیرون یا در مسجد است و یا حسینیه. سیزده چهارده سالش بود. می‌رفت آجر جا به جا می‌کرد و کمک می‌کرد.
شهادت 25 خرداد؛

خاطره خودنوشتِ شهید یوسف مظاهری

ایام ماه مبارک رمضان سال 1404 تمامی نیروهای رزمنده به جبهه ها عزیمت نمودند و مبلغین تمامی سعی و کوشش خود را در رابطه با جنگ و حمله نهائی رزمندگان تبلیغ می کردند . بنده و عده ایی از برادران تصمیم گرفتیم که به جبهه اعزام بشویم موقعیت حمله از نظر بسیاری از رادیو های بیگانه نزدیک بود .
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین ترنجی

وظیفه اش همین بود

وقتی اومدیم تو این خونه خواب دیدم میگه مامان من درها رو باز کردم . اومدم کمک تون کنم . تو خواب فکر میکنم داره با ما زندگی میکنه . بچه ی خوب ومودب وآقایی بود . خیلی به ما محبت می کرد .
شهید عباسعلی فدوی

شاید دیگه برنگردم حلالم کنید!

به نماز اوّل وقت و رفتن به مسجد سفارش کرد. به شوخی یا جدی گفت: «شاید دیگه همدیگه رو نبینیم. من رو حلال کنین
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین بابایی

شهادتش را تبریک گفتم

من هم که اطلاع نداشتم ووقتی شنیدم ، همون جا نشستم روی زمین وبیهوش شدم . خانم ها گفته بود . این مادر شهید حسین هست . چرا زودتر بهشون خبر ندادن ، الان اگر سکته میکرد چی ؟ هنوز نماز عشاء رو نخونده بودیم که خبر دادند ومن وآوردن خونه . به خواهر وبرادرهاش که تو خونه بودند گفتم وهمه شروع کردند به گریه کردن . برادرشهید تو ورامین خیاط بود وهمراه عموش اومد . پدرش هم نیمه شب اومد خونه .
شهید مصطفی فدائی

اهمیت به نماز جماعت در سیره شهید مصطفی فدائی

پیش از آنکه مصطفی بیاید، ما فقط ظهرها نماز جماعت داشتیم. کم کم نمازهای مغرب و عشا هم جماعت شد و بعد از مدتی نمازهای صبح هم همین طور. رفتارش طوری بود که بدون اینکه به کسی تکلیف کند، بچّه ها می‌فهمیدند باید چکار کنند.

«زخم بر زخم»؛ خاطره‏‎ای از شهید صمد ارادتی

شهید صمد ارادتی، فرزند «محمد» در سال ۱۳۴۲ در شهرستان اردبیل متولد شد. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی در اردبیل به پایان برد و در ۱۲ فروردین ۵۹ به عضویت سپاه درآمد. در تاریخ ۶ اردیبهشت ۶۱ در منطقه شلمچه در حالی که جانشین یکی از گردان‌های تیپ عاشورا بود، بر اثر اصابت تیر از ناحیه شکم به شهادت رسید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه