قسمت دوم خاطرات شهید «گلوردی ابوالی»
برادرزاده شهید «گلوردی ابوالی» نقل میکند: «مادرش میگفت: آن شب خوابم نمیبرد. نصفههای شب با شنیدن صدایی به حیاط رفتم. او را دیدم که لب حوض وضو میگرفت. رفتم پشت سرش. گفتم: پسرم! تو هم نتونستی بخوابی؟ گفت: برای نعمتی که به من داده باید شکرش رو به جا بیارم.»