نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «22»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دوری پدر و مادر و فکر کردن به آن‌ها و دل‌ تنگی بدون آن‌ها حال و هوای خاص خودش را دارد. شاید دوری از پدر و مادر دل‌گیرترین دوری‌های این دنیا بعد از دوری امام عصر باشد...» متن خاطره بیست و دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹

خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «21»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «اما خارج از این‌ها شهادت سخت هست و لبیک گفتن به شهادت و تا آخر بر این شعار ایستادن سخت‌تر و شاید به جای شعار، عقیده گفتن بهتر است و...» قسمت بیست و یکم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸

خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «20»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «الآن در لجمن قرار داریم. یعنی جایی که تا دشمن فاصله‌ای نیست و هر لحظه احتمال حمله‌ی دشمن وجود دارد. این‌جا...» متن خاطره بیستم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶

روایتی خواندنی از مادر شهید «جعفر حمیدیه»؛
مادر شهید «جعفر حمیدیه»، در بیان خاطرات ی می گوید: من همیشه برای تمام رزمندگان دعا و از امام زمان (عج) برایشان سلامتی طلب می کردم. یک شب در خواب دیدم که جعفر شهید می شود، درخواب شخصی نورانی عکس جعفر را قاب خیلی زیبایی گرفته بود به من داد و گفت؛ پسرت شهید شده مراقب مابقی بچه‌هات باش.
کد خبر: ۵۴۳۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱

روایتی شنیدنی از جانباز کرمانشاهی «نجاتعلی لطفی»؛
جانباز کرمانشاهی «نجاتعلی لطفی»، می‌گوید: به طرف شیاکو می رفتیم که به یکباره موشک به تانک ما برخورد کرد نذر کردیم نجات پیدا کنیم سرم را که برگردانم تمام لباس هایمام پر از خون شده بود، این لحظه را که دیدم یک گوسفند قربانی نذر کردم که شهید شوم.
کد خبر: ۵۴۳۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱

«یکی از بچه‌های بسیجی به محض دیدن من گفت آقافصیح! مجید آقا، فرمانده گروهان ما زخمی شده و اینجاست. رفتم و کنارش نشستم و صدایش کردم. با صدای بسیار ضعیفی پاسخ داد که از ناحیه کمر تیر خورده و قادر به حرکت نیست. لرز شدیدی داشت ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۲۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
محمدعلی اکبری پدر شهید "ذالفعلی اکبری" در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «وقتی جنگ شروع شد روزی به او گفتم من می‌خواهم به جبهه بروم، او وقتی فهمید پیشقدم شد و گفت من می‌روم و بعد شما برو. ما در رفتن به جبهه با هم رقابت می‌کردیم.»
کد خبر: ۵۴۳۲۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید "غلامرضا هاشمی" تعریف می‌کند: «غلامرضا بدون اجازه پدر به جبهه رفت. همه به مرخصی می‌آمدند ولی او تا چهار ماه نیامد. مرخصی‌اش که تمام شد رفت و خبر شهادتش را برایم آوردند.»
کد خبر: ۵۴۳۲۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «بهنام عقیلی قاسم‌پور» در خاطرات ی از فرزندش گفت: «بهنام را خدا بعد از کلی حاجت خواهی و دارو و درمان به ما داد. از کودکی بسیار کاری بود و حالا هم که به اثرات کارش نگاه می‌کنم می‌فهمم که این پسرم چقدر زحمت کشیده بود. او فرزند اُمیدی من بود.»
کد خبر: ۵۴۳۲۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱

گفتگوی تصویری با همسر جانباز شهید« غلامحسین کاکی»؛
همسر جانباز شهید« غلامحسین کاکی»، می گوید: شهید خیلی دلسوز و مهربان بود در جنگ تحمیلی چشم و گوشش را از دست داد. ما با جان و دل 18 سال از غلامحسین نگه داری کردیم خیلی اهل بخشش بود و هر آنچه داشت به نیازمندان می داد.
کد خبر: ۵۴۳۱۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۹

«ابوالفضل با تشویق به مطالعه به‌ ویژه کتب مذهبی و کودکان، با تعیین جایزه‌های نقدی و هدایت ما به خرید کتاب هم‌ فرهنگ مطالعه و هم افزایش بنیه فرهنگی و مذهبی ما را تقویت می‌کرد ...» ادامه این خاطره از شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۱۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

قسمت یازدهم؛
شهيد «علی پیرونظر» در دفتر خاطرات خود نوشته است: «ساعت ۹ فیلم عملیات نصر و کربلای ۴ و ۵ را در حسینیه پخش می‌کنند. فیلم که شروع شد یک حالی در حسینیه حاکم بود. همه غرق نگاه کردن بودند. شهدای زیادی در بین افراد فیلم بود که بیش از صد نفر بودند.» متن کامل خاطره یازدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۰

خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «19»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «البته جالب‌تر این هست که با این همه سختی که ما مردها در جبهه‌ی مقدم داریم، کار در خانه خانم‌ها یعنی خانه‌داری با ارزش‌تر و مهم‌تر از کار مردها در جبهه خط مقدم است...» قسمت نوزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲

مصاحبه تصویری؛
"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبی‌تر" با همسر شهید «بهمن قبادی» به مصاحبه پرداخته است. همسر شهید والامقام چنین می گوید: «همسرم از جبهه آمد و رضایت من را جلب کرد و چند روز بعد به شهادت رسید.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۵۴۳۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

قسمت دوم؛
مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان هرمزگان در بیان خاطرات خود گفت: در عملیات فتح المبین توانستیم قریب به ۱۷ هزار نفر و در عملیات بیت المقدس موفق شدیم ۱۹ هزار نفر از بعثی‌ها را به اسارت خودمان در بیاوریم.
کد خبر: ۵۴۳۱۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر گرانقدر شهید جاویدالاثر «نعمت‌اله جابری» می گوید: یک روز قرار بود از چشمه آب شیرین بیاره، رفت و دیگه برنگشت از بچه های محل سراغشو گرفتم، گفتن با بسیج رفته جبهه. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۳۱۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

قسمت دوم خاطرات شهید مدافع حرم «محمد طحان»
فرزند شهید مدافع حرم «محمد طحان» نقل می‌کند: «بابا که می‌‎آمد توی اتاق می‌گفت: پس پسرم کجاست؟ مامان می‌گفت: بگرد پیداش کن! بابا همه جا را می‌گشت تا اینکه پیدایم می‌کرد. بعد با هم کُشتی می‌گرفتیم و آخر من برنده می‌شدم.»
کد خبر: ۵۴۳۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید ترابی گفت: دوست داشت همچون شهید «نواب صفوی» به شهادت برسد، مخفیانه و بدون خداحافظی به جبهه رفت و به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۴۳۰۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۷

گفتگوی تصویری با همسر شهید «چشمه کبودی»؛
همسر شهید «یحیی چشمه کبودی»، می گوید: شهید بسیار مؤمن و با خدا بود. همیشه در راه خدا گام برمی‌داشت و علاقه زیادی به نظام و دین اسلام داشت که در نهایت در لباس نظامی هم به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۴۳۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۷

«بدون مقدمه گفت من می‌خوام زن بگیرم! تا این را گفت همان قُلپ آبی که سر کشیده بودم به گلوم پرید. چند لحظه‌ای نفسم بند اومد بالاخره با کلی سرفه و در حالی که ذکریا داشت پشتم را ماساژ می‌داد زبانم به کار افتاد و پرسیدم زن؟ حرف‌های خنده‌دار نزن ذکریا! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مادر شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۳۰۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۷