نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
نوید شاهد - «افسر درجه‌دار با توجه به وخامت اوضاع دستور فرار داد همه فرار کردیم، ناگهان حسی در درون من اجازه فرار را به من نداد، برگشتم و با درآوردن به حالت دستی چندین توپ به سمت هواپیما شلیک کردم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۴۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۱

نوید شاهد – کتاب «میهمان خدا» خاطرات «شهید حافظه سلیمان شاهی» است. يکی از خاطره های کتاب «همنشینی با قرآن در جوار امام رئوف» است و این کتاب توسط نشر شاهد منتشر شده است. حافظه سلیمانی زمانی که با خانواده در مشهد ساکن بودند، با وجود سن کم خود در سالن میهمان سرا می نشست و برای زائران قرآن تلاوت می کرد و هدایایی که بابت این تلاوت به او می دادند را نمی پذیرفت.
کد خبر: ۵۰۲۴۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۳

نوید شاهد - رئیس اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی شهرستان قرچک گفت: «جشنواره نوروزی " خاطرات ماندگار او" با همکاری میراث فرهنگی و بنیاد شهید و امورایثارگران این شهرستان در فضای مجازی برگزار می‌شود.»
کد خبر: ۵۰۲۳۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۰

برگرفته از کتاب نیستان؛
نوید شاهد - «آرزو داشتم که روزی دو نفری در یک سنگر برای رضای خدا نگهبانی می‌دادیم. من که بسیار متاثرم از اینکه از دوستانم محروم هستم. باشد که انشاء‌الله این تئوری به مرحله اجرا برسد ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۳۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۰

نوید شاهد _ حاج محمد باقر رنجبر بوشهری دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ به اسارت دشمن بعثی درآمد و ۲۵ مردادماه ۱۳۶۹ پس از تحمل ۸ سال و ۴ ماه اسارت به میهن اسلامی بازگشت. او از خاطره تلخ لحظه اسارت خود می گوید.
کد خبر: ۵۰۲۳۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۰

خاطرات عباس حسین مردی
نوید شاهد – «درمان درد دوران اسارت» عنوان یکی از خاطره های کتاب «حکایت زمستان» است. آزاده «عباس حسین مردی» در این خاطره از مهاتر شکسته بند کردی صحبت می کند که درمان درد اُسرا بود. در ادامه این خاطره را می خوانید.
کد خبر: ۵۰۲۳۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۵

نوید شاهد - کتاب "بادیه‌فروش"، برگ‌هایی از زندگی "شهید محمدعلی رجایی" است تا زندگی مرفه این شهید بزرگوار را با زندگی خودمان مقایسه کنیم!
کد خبر: ۵۰۲۲۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۸

نوید شاهد - «یک روز حاج‌آقای ابوترابی به اردوگاه ما آمده بودند، بچه‌ها از او پرسیدند چرا امام زمان(عج) به آسایشگاه شما نمی‌آیند؟ ایشان هم به شوخی گفتند من جلوی در ایستاده‌ام و نمی‌گذارم! ...» ادامه این خاطره از شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۲۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۸

نوید شاهد - «از برادرم و دوستانش خداحافظی کرد. آن‌ها به او گفتند: حجت! شب عیدی کجا می‌روی؟ گفت: می‌روم برای همه عیدی بیاورم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "حجت‌الله صنعت‌کار آهنگری‌فرد" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۰۲۲۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۸

نوید شاهد - شهيد "مجتبی کاظمی" در خاطره ای کوتاه اینگونه می نویسد: «به يک سنگ تکيه داده و در فکر فرو رفته بودم نگاهم به تپه های سبز و پر برکت که وجب به وجبش از خون شهدا...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۲۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۷

مادر شهید مهران اقرع می‌گوید:
مادر شهید مهران اقرع در کتاب «مهران می‌خندد» که مجموعه زندگی‌نامه و خاطرات شهید اقرع است، خاطره‌ای از پسرش تعریف می‌کند که آن را می‌خوانیم.
کد خبر: ۵۰۲۲۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۹

نوید شاهد - « وقتی آمد از پدر اجازه بگیرد پدرش به خاطر وضعیت همسرش که دختر خاله‌اش هم بود اجازه نمی‌داد. می‌گفت الان در خانه به تو احتیاج بیشتری است ولی آنقدر اصرار نمود تا پدرش را راضی کند ...» این روایت جذاب و خواندنی از زبان مادر شهید "اصغر جانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۲۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۷

نوید شاهد - «در یکی از برنامه‌های پیاده‌روی به مرز خسروی، همراه حاج‌آقا بودم، در بین راه در حاشیه یکی از شهرها، زنی که فرزندش در آغوشش بود آمد و گفت: علی‌اکبر کیست؟ گفتیم چه کار دارید با ایشان؟ گفت: من فرزند مریض دارم؟...» ادامه این خاطره از شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۱۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۵

نوید شاهد - «نزدیکی‌های سال تحویل بود. سفره هفت‌سین را انداخته بودیم، همه دور هم بودیم، فقط عبدالله نبود و احساس می‌کردم سفره هفت سین‌مان یه چیزی کم دارد، هاج و واج بودم که خبر شهادتش را آوردند. انگار سفره هفت سین‌مان کامل شده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "عبدالله ملکی " از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۰۲۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۵

نوید شاهد _ شهيد "سيد اسماعيل حسينی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: (سفره را با وسايل مختصری چيدند. چيزهائی که سفره ما را تزئين نموده بود کلام الله قرآن مجيد، عکس امام و چراغ دريائی بود که...) متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۱۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۳

نوید شاهد_ شهید "شيرازد اميری" خواهر شهید "شیرزاد امیری" در خاطره ای می گوید: (ایام نوروز فرا رسید. مادرم بسیار ناراحت بود و سخت بیمار. حتی توان راه رفتن را هم نداشت. دو سه روز از عید نوروز می گذشت. باران رحمت الهی می بارید که...) متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۱۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۲

نوید شاهد - «آخرین باری که "محمد" برای خداحافظی آمد، نزدیک عید بود. من برایش شلوار خریده بودم، گفتم: "شلوارت را بپوش ببینم اندازه‌ات هست؟ " گفت: "بعدا می‌پوشم" ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدرضا قاقازانی" از زبان مادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۰۲۱۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۲

زندگی نامه و خاطرات شهید محمد کهنه ای؛
نوید شاهد - «شهید محمد کهنه ای» از شهدای والامقام عقیدتی-سیاسی نیروی انتظامی بود که در راه حفظ امنیت و کیان سرزمین اسلامی عزیزمان ایران در درگیری با گروهک ضد انقلابی کوموله به فیض شهادت نایل آمد.
کد خبر: ۵۰۲۱۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۳۰

نوید شاهد - "شیرعلی احمدی " از جانبازان سرافراز 70درصد هرمزگان در بیان خاطره ای از دوران دفاع مقدس اینطور می گوید: «یک روز داخل سنگر نشسته بودیم موقع اذان که شد همه با هم بلند شدیم که برویم برای ادای نماز وضو بگیریم.وضو گرفتیم و وارد سنگر شدیم .اما روحانی کمی بیرون صبر کرد . همانطور منتظر بودیم که آن روحانی بیاید و نماز را به جماعت بخوانیم. در همین حال صدای شلیک خمپاره دشمن به گوش رسید . به سرعت همه با هم به بیرون سنگر آمدیم که ببینیم چه شده است که متوجه شدیم آن روحانی به فیض شهادت رسیده است.»
کد خبر: ۵۰۱۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۷

نوید شاهد - « شهردارها، لباس‌های بچه‌ها را یواشکی می‌شستند و گاهی پوتین‌های آن‌ها را واکس می‌زدند، بدون اینکه صاحبان لباس‌ها و کفش‌ها متوجه شوند که چه کسی این کار را انجام داده است، جبهه دریا بود و بچه‌ها دریایی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "سیدباقر علمی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۰۱۸۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۷