نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطره ای از شهید حاج "عبدالله اسکندری"؛
یکی از دوستان شهید "حاج عبدالله اسکندری" در خاطره ای می گوید: روز آخر اعتکاف به حاج عبدالله گفتم: من می خواهم برم کربلا! دیدم حاج عبدالله سر به پائین انداخت و گفت: کربلا... امام حسین(ع)... شهادت...
کد خبر: ۴۷۵۹۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۰

مادر شهید "حسن خاک نژاد" می‌گوید: « در خواب ديدم سه زن با لباسهاي سبز آمدند و گفتند خوشا به حالت كه اين فرزند را شير دادي،ناراحت نباش اما او شهيد شده... بلند شدم و وضو گرفتم و نماز خواندم ، خیلی ترسیده بودم،آن روز نمیدانستم پسرم واقعا به شهادت رسيده است! »
کد خبر: ۴۷۵۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۰

بعد از چند روز داخل همان مقر با اکبر رضایی که فرمانده ما بود و شهید آذربایجانی نشسته بودیم که ... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «اکبر آذربایجانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۵۹۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۰

خاطره ای از شهید سید محمد کدخدا؛
در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: در پادگان آموزشی، نیروها آموزش غواصی می دیدند. حاج مهدی و سید محمد با این که نیاز به آموزش نداشتند و خود مربی بودند، هر شب تا صبح به همراه نیروها با لباس غواصی وارد آب سرد محل آموزش می شدند.
کد خبر: ۴۷۵۸۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶

خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا"؛
در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: با برادران ظل انوار و سید محمد به سمت سنگر فرماندهی می رفتیم. در بین راه به شوخی سرم را روی قلب سید محمد گذاشتم و گفتم: « چه خبره سید قلبت خیلی سر و صدا می کنه !»
کد خبر: ۴۷۵۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹

مادر شهید "اصغر مطلبی" می گوید: «لحظه ای كه خبر شهادت اصغر را به من دادند، زمين را بوسيدم و گفتم خدای من اين قربانی را از من قبول كن، رضايم به رضای تو ای پروردگار.»
کد خبر: ۴۷۵۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۹

ما 4 فرزند داشتیم و از خداوند می‌خواستیم که فرزندی پسر به ما عنایت کند، وقتی پنجمین فرزند ما پسر شد آنقدر خوشحال بودیم... ادامه این خاطره از مادر شهید «عشقعلی قنبری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۵۸۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۹

خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛
تعدادي عراقي به سويم آمدند. الوار بـزرگي را روي شانه مي كـشيـدنـد. شتاب زده از حاج احمد پرسيدم: «چه كار كنم؟!» آرام گفت: «هنوزنمي داني؟! وجعلنا بخوان.» خواندم. حاج احمد هم خواند. عراقي ها ما را نديدند. كارشان را كردند و رفتند.
کد خبر: ۴۷۵۸۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۸

خاطرات رزمندگان واحد اطلاعات عمليات لشکر ثارالله؛
شهید «محمد امیری» چند متر با سنگرهاي عراقي فاصله داشت و اگر فرياد كوچكي مي كشيد، او را مي ديدند و به قيمت اسارت از مرگ نجات مي‌يافت، اما درد و رنج و در تنهايي و تشنگي مردن را ترجيح داده بود تا منطقه ي عملياتي لو نرود.
کد خبر: ۴۷۵۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۸

مادر شهید "علیرضا حشیک" نقل می کنم: « پسرم بعد از هر نماز برای دیگران دعا می کرد و در آخر برای سعادتمندی خود دعا می کرد.»
کد خبر: ۴۷۵۸۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۸

کتاب «قنوت در قفس»، خاطرات پر فراز و نشیب دوران اسارت که «سرافراز عبداللهی» حوادث تلخ و سرنوشت‌های عجیب دوران اسارت در این کتاب عنوان می کند.
کد خبر: ۴۷۵۷۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷

معرفی کتاب؛
کتاب « خاطرات ایران» در ۲۲ فصل تنظیم شده و در صفحات پایانی شامل عکس‌هایی است که در واقع گزارش تصویری کوتاهی از فعالیت‌های ایران ترابی در دوره جنگ به دست می‌دهد.
کد خبر: ۴۷۵۷۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷

کتاب «حاج قاسم ۲»، خاطرات ی از سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی منتشر و روانه بازار نشر شد.
کد خبر: ۴۷۵۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷

معاون پژوهش و انتشارات موسسه فرهنگی پیام آزادگان به حضور این ناشر در نمایشگاه کتاب اشاره و سایه ناشران دولتی بر سر ناشران خصوصی دفاع مقدس را سنگین دانست.
کد خبر: ۴۷۵۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷

علي طاهري، همرزم شهيد "محمد ولی پیامی "می گوید: ((خمپاره انداز را درون يك دستمال سفيد قرار داده بودند به شوخي به آنها گفتيم نكندگوشت است و مي خواهيد ببريد و كباب كنيد كه شهيد بزرگوار لبخندي زد و گفت « مطمئن باشيد ما اين كباب را بدون شما ميل نخواهيم كرد. ))
کد خبر: ۴۷۵۷۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۶

پریسا نورایی- جانباز و خواهر دو شهید می گوید:((وقتی مادرم گریه می کرد من هم گریه می کردم. فکر می کردم قلبم درد می کند. دستم زخمی بود، اما بیشتر دلم برای خواهر هایم تنگ بود و مرتب چشمهایم را می مالیدم و گریه می کردم. ))
کد خبر: ۴۷۵۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۶

همرزم شهید " شهیدعلی اشرف کارخانه ای" در روایتی کوتاه از شهید می گوید: ((شهید علی اشرف کارخانه ای بر دیواره سنگر اسامی ما را نوشت البته با ماژیک آبی و وقتی به اسم خود رسید ماژیک را عوض کرد و با ماژیک قرمز نوشت. شهید علی اشرف کارخانه ای از کنگاور. ما هم ناراحت شدیم و گفتیم علی چرا ؟ گفت من می دانم که دیگر از این سفر بازنمی گردم و این سنگر را نخواهیم دید چون دیشب امام خمینی مرا صدا کرد و گفت بیا! آنجا بهشت بود.))
کد خبر: ۴۷۵۶۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۵

شهید " صید مراد مرادی " در بخشی از خاطرات خود روایت می کند: (( بچه ها دسته دسته برای دفاع از انقلاب به جبهه های جنگ می رفتند هر کس شور و احساس خاصی داشت تحمل خود را از کف داده بودم با وجود گرفتاری و مشکلات خانوادگی دل را به دریا زدم و جهت اعزام به جبهه ثبت نام کردم.))
کد خبر: ۴۷۵۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۵

«حسین پسر غلامحسین» به روایت شهید سلیمانی(2)؛
ما هر شبی که وارد معبر می شویم، موقع برگشت همان جا پشت میدان مین دشمن، یک سجدۂ شکر و دو رکعت نماز به جا می آوریم و بعد به عقب برمی گردیم. این نمونه ای از حال و هوای بچه های اطلاعات بود؛ حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود محمدحسین ایجاد شده بود.
کد خبر: ۴۷۵۶۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۵

کتاب"بالگرد ها شب پرواز نمی کنند" به قلم زینب ترابی فر، مجموعه خاطرات ی از پاسدار و طلبه شهید "زین العابدین غریبی" را در بر می گیرد.
کد خبر: ۴۷۵۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۵