«۲ فروند هواپیمای جنگی ایرانی در منطقه نمایان شد. دقیقاً یادم میآید بچهها با سوت و صلوات از ورود آن هواپیما بسیار خوشحال شده بودند، هواپیماها آنقدر پایین آمده بودند که میشد خلبانان شجاع و بلندپرواز ایرانی را دید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۲۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
کتاب «سیراب از عطش» مصاحبه و تدوینی از «رمضانعلی کاوسی» است که به خاطرات جذاب جانباز ۷۰ درصد «احمد شیروانی» میپردازد و در انتشارات سورهمهر به چاپ رسید.
کد خبر: ۵۶۲۱۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۱
«با فرمان فرمانده کمکم به طرف خاکریز عراقیها نزدیک شدیم سکوت همهجا را گرفته بود، ولی این سکوتها نیم ساعت بیشتر دوام نیاورد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۱۳۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۴
«آن شب کار شستن ظرفها به عهده فرمانده که او را حاجی صدا میکردیم بود. هرچند شب، یکبار نوبتش میشد یه سره این طرف و آن طرف میدوید شناسایی، تحویل گرفتن میوه، ترخیص، دایم باید تو صف میرفت و هزار گرفتاری داشت، ولی یک دفعه هم نشد که شهرداری را به عهده دیگری بگذارد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۱۱۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰
وصیتنامه شهید «پیرولی سگوند»؛
شهید «پیرولی سگوند» در وصیتنامه خود نوشته است: بايد به رضای خدا راضی بود. مال دنيا ارزش ندارد، تنها چيزی كه می ماند خدمت به اسلام و اين انقلاب است.
کد خبر: ۵۶۰۲۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۶
معرفی شهید «علی آشناگر» به روایت همرزمش؛
همرزم شهید آشناگر می گوید: عقیده عمیق شهید «علی آشناگر» در میان حرف های آخرش موج می زند که می گفت؛ حفظ کنید حجاب را... حفظ کنید اهداف انقلاب را...
کد خبر: ۵۶۰۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۷
«برادر شیخی را از گفتن اذان و خواندن نماز در محوطه باز دارند، روی زمین مینشاندند و با کابل روی پایی که به شدت زخمی بود میزدند با اینکه صورتش زرد شده بود و توان نداشت، ولی باز تحمل میکرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۶۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۷
خاطره شهید «جوزی امیری» به نقل از همرزم شهید؛
شهید «جوزی امیری» در تاریخ هجدهم مرداد 1364 در منطقه زبیدات عراق، خودروی ایشان مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و پیکر پاک آن شهید عزیز در میان شعله های آتش سوخت و روح بزرگش به شهدای کربلا پیوست. او می گفت: " شهادت لبیک گفتن به ابراهیم زمان است " و با نثار خون خود به ندای ابراهیم زمان، خمینی کبیر (ره) لبیک گفت.
کد خبر: ۵۵۹۳۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
آشنایی با گردان محبین؛
گردان محبین یکی از گردان های تیپ 57 حضرت ابوالفضل بود که در طی 8 سال دفاع مقدس همواره از گردان های خط شکن بود.
کد خبر: ۵۵۹۳۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
«بالای سرش هم عکس یک جوان و یک گل لاله. مثل همین عکس مکسهای شهدا. آره زیرش هم اسمش را نوشته بود. با سر به عکس اشاره کردم و گفتم، پسرته؟ پیرزن سرش را به علامت مثبت تکان داد. شهید شده؟ پیرزن باز هم سرش را تکان داد. گفتم دیگه بچه مچه نداری؟ شوهر، بچه؟ کس و کار؟ پیرزن سرش را گرفت رو به آسمان و گفت نه ببم؟، بیکسم ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۶
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«بیشک و بیتردید من خود تسلیم این همه بزرگی هستم. خداوند خود در خلقت شما در شگفت است. شما که جان خود را که بزرگترین چیز در وجود آدمی است مانند پر کاهی بر عرصهی پرواز گذاشتید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۱۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«بهرام جان همانطوری که آرزو داشتم شده، و در جای خیلی خوبی در یکی از کمینگاههای هورالعظیم قرار گرفتهایم. به همه بگو هر که دارد هوس کرببلا بسمالله ...» این نامه رزمنده کامبیز فتحیلوشانی طی دوران دفاع مقدس به بهرامعلی نصیری را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۱۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«به منزل که رسیدم شروع کردم به بحث درباره جنگ و اینکه هر کسی باید وظیفهاش را در قبال آن بهدرستی انجام دهد و در نهایت بحث را به این رساندم که من هم کمکهای اولیه بلدم و شاید بتوانم در جیب مؤثر باشم. ننجون هاج و واج من را نگاه میکرد و کمکم داشت به قصد و غرض من از این حرفها پی میبرد ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«هم قسم شده بودیم تا شهید نشدیم از خط برنگردیم عقب. چند ماه اول در هر عملیاتی که شرکت میکردیم، هر ۱۵ نفرمان صحیح و سالم برمیگشتیم. حتی کوچکترین خراشی هم برنمیداشتیم. رویمان نمیشد سرمان را بالا بگیریم از خجالت ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
قمست اول خاطرات شهید «محمد پایون»
برادر شهید «محمد پایون» نقل میکند: «ساعت دو و نیم بعدازظهر با عدهای از بچهها برای آبتنی به رودخانهای که نزدیک خط مهران بود رفتیم. محمد وارد آب شد. مشتی از آب را برداشت و بویید و گفت: بچهها این آب بوی کربلا و شهادت میده. آب را بهطرف آسمان پاشید و خود را به آغوش آب سپرد. با تأنی غسل کرد و عازم مقر شدیم.»
کد خبر: ۵۵۶۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۰
استان لرستان در طول دوران دفاع مقدس 6300 شهید تقدیم انقلاب نموده است که رشادتها و فداکاریهای زیادی در عملیاتهای مختلف از خود نشان دادند. در ادامه تصاویری از رزمندگان و شهدای استان لرستان را میبینید:
کد خبر: ۵۵۵۸۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «حسن غلامی» میگوید: پسرم میگفت؛ مادر اگه غذا را خوب خوردید و گفتید الحمدالله سیر شدیم اینجور نیست، باید حتما به فکر کسی که ندارد باشید و به او کمک کنید. میگفت؛ باید بروم. گفتم نرو، گفت نمیتوانم بمانم، برادرهایم در جبهه دارند کشته میشوند من چطور در خانه بمانم؟!
کد خبر: ۵۵۵۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«بچهها هر کدام احساس خود را درباره اتفاقات احتمالی مثلاً شهادت یا مجروح شدن بیان میکردند که نوبت به من رسید. پرسیدند شما دوست داری، چه بر سرت بیاید؟ من گفتم که دوست دارم شهید شوم ولی فکر میکنم سعادت نداشته باشم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۵۷۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
«محمد حیدری نسب» از جانبازان 70 درصد هرمزگانی در دوران دفاع مقدس، با بیان خاطراتی درخصوص نحوه مجروحیت خودش اینطور میگوید: «زمانیکه خمپاره در یک متری من افتاد، بر اثر موج انفجار بر روی زمین افتادم، همان جا احساس کردم که چشمانم دیگر نمیبیند. شخصی آمد و من را بلند کرد و داخل ماشین امداد گذاشت. در طول مسیر، متوجه اطرافم نبودم تا اینکه به بیمارستان صحرایی سنندج رسیدم.»
کد خبر: ۵۵۵۱۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۰
برگی از خاطرات؛
«من با مسئول بهداشت که پاسدار رسمی بود حرف زدم و گفتم بسیاری از اینها سالم هستند و حیف است دور بریزم. ایشان گفت دکتر گفته خرابند و باید معدوم شوند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «بهمن رحمانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۳۹۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴