مامور بعثی

مامور بعثی

حماسه های ناگفته؛ مؤذن زنداني (10)

يك جوان هفده سالهْ‌ ضعيف و نحيف، يك زماني،‌ موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثي آمد و گفت :" چيه ؟ اذان مي گويي؟‌بياجلو"!
طراحی و تولید: ایران سامانه