سید محمد کدخدا

سید محمد کدخدا
خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا"؛

آخرین ضربان قلب یک شهید

در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: با برادران ظل انوار و سید محمد به سمت سنگر فرماندهی می رفتیم. در بین راه به شوخی سرم را روی قلب سید محمد گذاشتم و گفتم: « چه خبره سید قلبت خیلی سر و صدا می کنه !»
خاطره ای از شهید سید محمد کدخدا؛

اسرای مسلح!

در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: در عملیات کربلای چهار، گلوی یکی از بچه ها ترکش خورده بود و خونریزی شدیدی داشت. سید محمد اصرار داشت که هر چه سریع تر او را به عقب ببریم. با سید چهار نفر شدیم و او را روی دست بلند کرد...
مروری بر زندگی شهید "سيدمحمد کدخدا"؛

شهیدی که روز و ساعت شهادتش را می دانست

همرزمان "سید محمد" از روزهای آخر زندگی او می گویند: او روز و ساعت شهادت خود را پيش بيني کرده بود، یک روز قبل از شهادت با خانه تماس می گیرد و می گوید که براي چهار نفرمان(با شهیدان ظل انوار) يک مراسم بگيريد و تاکید می کند...

صوت / خاکریز خاطره ها «2» / خاطره ای از شهيد « سید محمد کدخدا و حاج مهدی زارع»

ساعات اولیه کربلای 4 بود که حاج مهدی شهید شد و پیکرش ماند سید محمد بی قرار بود و به ما گفت از این به بعد به من بگویید شهید سید محمد بعد از دوهفته...
طراحی و تولید: ایران سامانه