مادر شهید «قدرتالله وحیدیان» نقل میکند: «گوشی را که قطع کردم، رفتم جلوی در. همسرم گفت: چی شده؟ گفتم: قدرتالله شهید شده. گفت: از کجا میدونی؟ گفتم: اونا شماره ما رو داشتن، چرا به ما نگفتن و به دخترمون زنگ زدن. مطمئنم که شهید شده.»
مادر شهید «حسین ملکبالا» نقل میکند: «لباسهای جدیدش را پوشید و از خانه بیرون رفت. وقتی برگشت لباسهای مندرس به تن داشت. علت را که پرسیدیم گفت: پسر فلانی را دیدم که لباسهای پاره به تن داشت و با حسرت زیادی به لباسهایم نگاه میکرد، من هم لباسهایم را به او دادم.»
پدر شهید «حمیدرضا اکرم» نقل میکند: «دلسوزی این بچه عجیب من را تحت تاثیر قرار داد. پول را شمردم و گفتم: بگیر، خودت ببر. هنوز صدای دعای زن میآمد که: الهی عاقبت به خیر بشی!»