خاطرات شهدای استان سمنان

خاطرات شهدای استان سمنان
قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا مومنی»

پرندگان بهشتی با شهادتش آمدند

مادر شهید «علیرضا مومنی» نقل می‌کند: «عمویش که فرد متدینی است، شب قبل از اعلان خبر شهادت علیرضا خوابی دیده بود. گفت: اطراف خونه شما پرندگان بهشتی پُر بودن. از خواب بیدار شدم، دو رکعت نماز خوندم و دوباره خوابیدم. صبح شد و خبر شهادت علیرضا رو دادن، فهمیدم که تعبیر خوابم چه بوده است.»

دانلود رایگان کتاب های دفاع مقدس

به گزارش نوید شاهد سمنان بنیادشهید و امور ایثارگران با همکاری اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان در نظر دارند به منظور ترویج فرهنگ ایثار، شهادت، کتاب و کتاب خوانی کتابهای معرفی شده از این پایگاه خبری که در حوزه دفاع مقدس میباشند را به صورت رایگان در اختیار علاقه مندان قرار دهد. شما می توانید برای دانلود کتاب مورد نظر خود لینک دانلود کتاب را انتخاب کنید.
خاطراتی از شهید محمد علی تک

انجام تکلیف

چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
خاطراتی از شهید رضا کاتبی

وجدان بیدار

هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده

بیت المال

رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.

خاطره ای از شهید عملیات کربلای 5 موسی نصیریان: مطمئن باشید جایی حساب میشه

برای اینکه مطمئن شوم عاقلانه تصمیم می گیره، گفتم: چون دفتر آماده به خدمت سربازی نگرفتی، این جبهه رفتنات جزء سربازیت حساب نمی شه.موسی لبخندی زد و گفت : مطمئن باشید جایی حساب می شه که از سربازی خیلی بالاتره.
خاطراتی از شهید رحیم ذبیحی

جایگاه نماز در نگاه شهید رحیم ذبیحی

نوید شاهد سمنان: رحیم ذبیحی بیست و هفتم شهریور 1331، در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش قاسمعلی و مادرش خورشید نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. راننده بود. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت. بیستم آذر 1364، با سمت راننده کامیون در هورالعظیم عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش قرار دارد.
سردار شهید حاج حسن شوکت پور مردی که رحلت امام را تاب نیاورد

یادداشتی منتشر نشده از مرحوم رسول ملاقلی پور در وصف شهید شوکت پور

جواب داد:‌رسول خيلي دلم مي‌خواهد استراحت كنم ولي نمي‌شود. بدون اين كه بخواهم در زندگي براي عده‌اي تكيه گاه شده‌ام. مي‌ترسم من بيفتم آنها هم بيفتند. مجبورم تا آخرين لحظه‌اي كه زنده‌ام سر پا بايستم. بعد هم رسول جان! خدا يك برگ مأموريت به ما داده كه باشيم. وقتي هم برگ مرخصي را داد كه خوب مي‌رويم
شهید احمد (عباس) فخاریان

امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهید احمد (عباس) فخاریان

گفت:«وظیفه به من حکم می‌کنه که بهشون تذکر بدم». هرکاری کردم قبول نکرد. رفت و با آنها صحبت کرد. نمی‌دانم ترسیدند یا واقعاً پشیمان شدند. حرف‌های عباس را قبول کردند. چون چند دقیقه بعد بساطشان را جمع کردند.
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»

بی‌قراری‌های مادر

برادر شهید «حسن عربی» نقل می‌کند: «همه خوشحال بودند، مادر اما بی‌قرار بود. نه پای تلویزیون بند می‌شد و نه توی کوچه و خیابان. چهره گرفته مادر، جشن را از یادم می‌برد. بی‌تابی مادر به‌جا بود. برای رزمنده ما برگشتی توی کار نبود. خیلی نکشید که پیکرش را برایمان آوردند.»
شهید سعید عباسی

اهمیت به نماز در سیره شهید سعید عباسی

اگر می اومدم باید شما رو از خواب بیدار می کردم. همون جا توی مسجد خوابیدم. نماز صبح رو به جماعت خوندم و اومدم
شهید مرتضی طحان چوبمسجدی

استجابت دعا در خاطرات شهید مرتضی طحان چوب مسجدی

دعاهای من رو تا جایی مستجاب کن که ظرفیت اون رو داشته باشم!
شهید سید مسعود طاهری

خاطراتی از شهید سید مسعود طاهری

بلند شد نماز بخواند. دید همه نشسته اند و کسی از جا بلند نمی شود. از همه مهمانها خواست که آماده شوند برای نماز جماعت. همه هاج و واج به هم نگاه می کردند. نماز جماعت در مجلس عروسی؟ عجیب بود. سابقه نداشت
شهید علی رضا صفا

هم معلمش بودم و هم دوست صمیمی / خاطراتی از شهید علی رضا صفا

نظرات و رفتار یکدیگر را قبول و ارتباط دوستانه محکمی داشتیم، احتراممان هم سر جایش بود. چون خودش هم مثل پدرش اهل مسجد و نماز جمعه بود.
شهید محمد آقای صبوری

حجاب و عفاف در دیدگاه شهید محمد آقای صبوری

آخر شب دخترم را روی زانو نشاند. سر و صورتش را بوسید و گفت:«دایی جون! توی راه مدرسه چادرت رو خوب سرت کن، برای خانمی مثل تو حجب و حیا از همه چیز مهم تره».
برگرفته هایی از خاطرات شهیدا شهرستان سمنان با موضوع نماز

برگرفته هایی از خاطرات شهدای استان سمنان با موضوع نماز

کتاب زبان شیدایی برگرفته هایی از خاطرات شهدای شهرستان سمنان با موضوع نماز می باشد
طراحی و تولید: ایران سامانه