گفتگو با حاجیه «شهربانو دشتی» مادر گرانقدر شهید دانش آموز «علی جرایه»؛
نگاهی به پسرم کردم، با خودم گفتم:چه زود بزرگ شد علی؛ و بغضم را فروخوردم تا دم رفتن، علی را ناراحت نکنم. علی کوله خاکی اش را بر دوش انداخت، لبخندی به من زد و گفت: بازهم سنگینش کردی مادر. من در چشمان سیاه علی خیره شدم و گفتم: چیزی نیست روله (پسرم)، کمی برساق و نان محلی برای تو و دوستانت و کمی هم میخک لای لباسهایت گذاشته ام. خم شد، دستم را بوسید. تنش را بو کشیدم و بوسه بر پیشانی اش زدم؛ بوسه گاهی که بعدها میزبان ترکشی شد که باعث پرواز علی به معراج شد.