همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل میکند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو میخوردی! بعد نمازت رو میخوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
کد خبر: ۵۶۷۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمدرضا احمدپناهی»
مادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل میکند: «گفتم: نکنه به خاطر چشموهمچشمی با دوستات میخوای بری؟ گفت: این چه حرفیه مادر؟ مگه جبهه کفش و کلاهه؟ خستگی داره، گرسنگی و تشنگی داره، این راه رو خودم انتخاب کردم.»
کد خبر: ۵۶۶۰۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
پدر شهید «عبدالله اسلامی» نقل میکند: «او را در آغوش کشیدم و گفتم: خدا به همراهت، حالا کجا میروی؟ از من جدا شد تا بگوید: مشهد. با خودم گفتم: کاش سؤالی نمیپرسیدم و او بیشتر در آغوشم میماند!»
کد خبر: ۵۶۵۷۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
همرزم شهید «علیرضا همتیانفر» نقل میکند: «لباس سپاه را به خانمش دادم. نوزاد چند ماهه علیرضا توی بغلش بود. گفتم: قبل از عملیات اینا رو داد تا به دست شما برسونم؛ گفت: میخوام اگه شهید شدم، دخترم ازم یادگاری داشته باشه.»
کد خبر: ۵۶۵۵۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸
مادر شهید «داود ملکیمحمدپور» نقل میکند: «بهم گفت: مامان! چرا سراغ ساکم نمیری؟ گفتم: ساک؟ کدوم ساکت رو میگی؟ گفت: همونی که بالای حمومه. از خواب که بلند شدم سراغ ساکش رفتم. همانجایی که گفته بود، پیدایش کردم. لباسهایش توی آن بود، همه خونی بودند و پاره.»
کد خبر: ۵۶۵۵۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷
خاطره داستانی از یک سرتیپ ارتش
کتاب « بازی با خون و آتش» اثر «ثریا منصوربیگی»، بر اساس خاطرات سرتیپ دوم ستاد عباس نیک منش نوشته شده است. برشی از داستان فصل هفتم این کتاب را میخوانیم.
کد خبر: ۵۶۵۴۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدعلی اعرابی»
خواهر شهید «محمدعلی اعرابی» نقل میکند: «هر وقت از جبهه برمیگشت، اگر عملیاتی انجام نداده بود، نمیگذاشت مادر او را ببوسد. میگفت: کار شاقی نکردم. از بیتالمال استفاده کردن و خوردن و خوابیدن که آدم رو خسته نمیکنه.»
کد خبر: ۵۶۴۸۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
خاطرات شفاهی همسران شهدا:
همسر شهید «ذبیح اله عالی» از آخرین بار اعزام به جبههی همسرش میگوید: ساکش را برداشت، همه بچهها را بوسید، دخترم سوفیا بیدار بود، تا دمِ در آمد و گفت: بابا برام عروسک میخری؟ برای تو گوشواره میخرم. سرِ صدام رو میارم باهاش توپ بازی کنید.
کد خبر: ۵۶۴۴۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵
قسمت چهارم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
برادر شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل میکند: «فراق یوسف، پدر رو پیر و بیناییاش رو از او گرفت. فراق و دوری برادرم کمر ما رو شکسته و مادرم رو پیر کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۱۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰
قسمت نخست خاطرات شهید «امرالله شهروی»
خواهر شهید «امرالله شهروی» نقل میکند: «همسایهمون گفت: دیشب خواب دیدم امرالله کنار حوضی ایستاده. از من پرسید این حوض چیه؟ گفتم: حوض کوثر، حالا میشه به من هم از آب کوثر بدی؟ کاسهای پر از آب کرد و طرف من نگه داشت، اما من هرچه تقلا کردم، نتونستم بگیرم.»
کد خبر: ۵۶۴۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
قسمت دوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
همرزمان شهید نقل میکنند: «گفت: بچهها! چند تا وصیت دارم، خواهش میکنم خوب گوش کنین. وقتی همه ساکت شدند، ادامه داد: اگه شهید شدم من رو توی آمبولانس نگذارین، چون آمبولانس من رو میگیره و حالم بد میشه. در ضمن اگه شهید شدم من رو با آب سرد نشویید که سرما میخورم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
همرزم شهید «سید محمد موسوی» نقل میکند: «شبی متوجه میشود که امام عصر(عج) در جلسه فردا شب حضور مییابند؛ مجلس دعا برگزار شد. میگفت: دعای آنشب جلوه دیگری داشت. همچنان منتظر بودم تا آنکه به نام مقدس امام حسن عسکری(ع) رسیدیم.»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
فرنزد شهید «سید محمد موسوی» نقل میکند: «کباب را لقمه میکرد و در دهانم میگذاشت؛ گاهی هم مرا میبوسید. مادرم گفت: اینقدر زهرا را لوس نکن، چون وقتی شما نیستید بهانه میگیرد. پدرم گفت: لوسش نمیکنم، میخواهم برای آخرینبار خندههای شیرین دخترم را ببینم!»
کد خبر: ۵۶۳۵۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
به مناسبت ایامالله دههفجر، همایش ورزشهای بومی و محلی ویژه جانبازان 25 درصد به بالا و خانوادههای آنها برگزار شد.
کد خبر: ۵۶۳۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۹
به مناسبت ایامالله دههفجر، همایش ورزشهای بومی و محلی ویژه جانبازان 25 درصد به بالا و خانوادههای آنها برگزار شد.
کد خبر: ۵۶۳۴۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «عابدین جعفری»
همسر برادر شهید «عابدین جعفری» نقل میکند: «ازش مصاحبه تلویزیونی گرفته بودند به عنوان مجروح انقلاب و دست آخر پرسیده بودند چه آرزویی دارد. گفته بود: فقط از خدا میخوام این قدر به من عمر بده تا پیروزی کامل انقلاب رو ببینم.»
کد خبر: ۵۶۳۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸
دوست شهید «محمد خابوری» نقل میکند: «همسر محمد گفت: هرچیز که برای آدم مهم باشه، یادش میمونه. از لحظهای که میرفتن و برمیگشتن، لحظهها رو میشمردم. خودم رو در ثواب این کار شریک میدونستم.»
کد خبر: ۵۶۲۹۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۱
قسمت نخست خاطرات شهید «سیاوش پازوکی»
همرزم شهید «سیاوش پازوکی» نقل میکند: «داشتیم بعد از مرخصی دوم به جبهه میرفتیم. نزدیک دزفول که رسیدیم، سیاوش گفت: نعمت! من دیگه برنمیگردم و شهید میشم. گفتم: از کجا متوجه شدی؟ گفت: چند تا از شهدای ساروزن رو توی خواب دیدم. به من گفتن تو حتماً به جمع ما مییای.»
کد خبر: ۵۶۲۴۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰
قسمت سوم خاطرات شهید «مصطفی بخشیغلامی»
همرزم شهید «مصطفی بخشیغلامی» نقل میکند: «نگاهش کردم و گفتم: مصطفیجان! تنها پرواز نکنی؟ گفت: دستت رو بده تا با هم پرواز کنیم. دستش را گرفتم. نگاهی به من کرد و شهادتین را گفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۶۲۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷
پدر شهید «موسی بیکمحمدی» نقل میکند: «پسرم میگفت: زندگی توی جبهه خیلی شیرینه! اونجا همه نسبت به هم مهربانن. همه به فکر خدا و به یاد او هستند. در هر کاری توکل به خدا دارند.»
کد خبر: ۵۶۲۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۶