شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
تشت را روی سرش گذاشت و به خانه برگشتیم. به مادرم گفت: خواهش می کنم دعوایش نکنید خودم دیدم چه طوری پایش لیز خورد و افتاد.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۰
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
کربلایی با افتخار پسرش را نگاه می کرد، گفت: میدانید پسرم محمد اگر اجازه بدهد پشت سرش نماز می خوانم و عدالتش را با تمام وجودم و قلبم گواهی میدهم.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۹
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
یکی از جوجه ها را گرفتم و دادم دستش و گفتم: ببینم چطوری ازش مواظبت می کنی؟ اگر خوب بهش رسیدگی کنی و به آب و غذایش برسی، بزرگ می شود و برایت تخم می گذارد. تخمهایش هم می شود مال خودت.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۸
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
هر کاری را با نام خدا شروع می کرد. کتابش را باز می کرد و می گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. دفترش را باز می کرد می گفت: به نام خدا.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت هشتم
پیکان گرد و خاک گرفته اش توی حیاط منتظرش بود. با دوستانش که همیشه دور و برش بودند، سوار شدند و رفتند. پس از چند روز برگشت؛ در حالی که لباس تکاوری تنش بود و دو تا اسلحه ژ3 به دست داشت.
کد خبر: ۴۶۷۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۳۰
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت هفتم
ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم و مورد بی مهری بعضی اقوام قرار گرفتیم. چاره ای نبود؛ باید دست به کمر خودم می گرفتم و در نبود همسرم خرج خود و بچه هایم را در می آوردم.
کد خبر: ۴۶۷۷۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۹
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت ششم
اشک توی چشم هایش پر شده بود. گفت: فکر می کنم برایم حبس ابد بریده اند. تو فقط سی سال داری و خیلی جوانی، نمی خواهم به پای من پیر بشوی. طلاقت میدهم، برو به زندگی خودت برس.
کد خبر: ۴۶۷۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۸
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت پنجم
ساعتی بعد از رفتن مأمورهای ساواک، وقتی به خانه برگشتیم، از همان توی حیاط متوجه شدیم هیچ چیز سر جایش نیست. همه جا را زیر و رو کرده بودند؛ حتی خاک باغچه را با بیل بهم زده بودند. توی یخچال و کمدها و رخت خواب ها همه را گشته بودند، اما خوشبختانه چیزی گیرشان نیامده بود.
کد خبر: ۴۶۷۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت سوم
از اسراف نان به شدت پرهیز می کرد. الهی شکر ذکر همیشه سر زبانش بود و لبهایش همیشه تکان می خورد.
کد خبر: ۴۶۷۷۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۶
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت دوم
با آمدن هر مشتری برای خانه خوشحال میشدم و فکر می کردم به زودی از آن جا خلاص میشوم؛ اما میدیدم هر کسی که می آید، حاجی پیش از هر چیز دیوار حمام را نشان میداد و سپس همه قضیه دوده را برایش می گفت.
کد خبر: ۴۶۷۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۵
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت اول
پس از ازدواج به همراهش به قصرشیرین رفتم و زندگیم را با مردی که صداقت و ایمان و تقوایش از همان روزهای اول برایم ثابت شده بود، شروع کردم. با مردی زندگی می کردم که همیشه خدا را در نزدیکیش حس می کرد.
کد خبر: ۴۶۷۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۳
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت ششم
گوشی را می گرفت و کمی حرف می زد و قربان صدقه اش می رفت، اما وقتی گوشی را می گذاشت، می گفت: نه فاطی جان! این نبی نبود، این بابایت نبود. یک سال بعد از شهادت پدرم، ننه فوت کرد؛ در حالی که تا آخرین لحظات منتظر پدر بود و نبی، نبی می کرد.
کد خبر: ۴۶۷۳۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۶
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت پنجم
سوره والعصر را برایم خواند و گفت: برو حمام، غسل صبر کن و سوره والعصر را زیاد بخوان و از خدا بخواه که صبر و تحملت را زیاد کند.
کد خبر: ۴۶۷۳۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۸
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت چهارم
انسان قادر است به مرحله ای از ایمان برسد که الهاماتی به قلبش وارد شود و چیزهایی را ببیند و در مورد مسایلی آگاه شود که دیگران از آن خبر ندارند. به قول قرآن: فالهمها فجورها و تقويها.
کد خبر: ۴۶۷۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۹
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت سوم
بقیه حرفهای اش را نشنیدم. نمیدانم چه طوری خودم را به اتاق رساندم و داد زدم: مامان! مامان! بابا آزاد شده. یک دفعه مامان زد زیر گریه و گفت: یکروز می آیند و می گویند شوهرت زیر شکنجه مرده؛ یک روز می گویند رو به مرگ است؛ یک روز می گویند آزاد شده! من که حرف هیچ کس را باور نمی کنم. خدایا! کمکمان کن.
کد خبر: ۴۶۷۳۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۰
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دوم
یک روز کتاب لقمان حکیم را از توی کتابخانه پدر برداشت و به دستم داد او گفت: بیا بخون ببین لقمان حکیم چه سختی هایی می کشید تا به آن مقام رسید. همین چند روز پیش هم یکی از آن حرف های قشنگ پدر را تکرار کرد: روله جان! بزرگوار باش نه بزرگ.
کد خبر: ۴۶۷۳۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۱
روایت فاطمه طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت اول
بچه ها یک صدا هو می کردند و من با بغضی گلوگیر که داشت راه نفسم را می بست، سرم را پایین انداختم و از همان جا با چشمی گریان و دلی شکسته تا خانه دویدم و خودم را در آغوش مادر انداختم و برایش گفتم
کد خبر: ۴۶۷۳۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۴
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت سیزدهم
در آنجا پزشک مخصوص هر چند ساعت می آمد و خونش را آزمایش می کرد. حال پدر بسیار وخیم بود و گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش می آمد. غلظت خونش وضعیت عادی نداشت و این از همه بیشتر دکتر را نگران کرده بود.
کد خبر: ۴۶۱۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۴
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دوازدهم
گفتم: بابا من نمی خوانم. شما احتیاج به روضه ندارید. از این به بعد هر وقت خواستم شما گریه کنید فقط می گویم امام حسین(ع).
کد خبر: ۴۶۱۴۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۳
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت یازدهم
اصلا اول ماه خیلی ها میدانستند که پدر قرار است حقوق بگیرد و می آمدند. به خیلی از خانواده ها کمک می کرد. بی جهت نبود که همه می گفتند که او پدر ما هم هست، فقط پدر شما نیست
کد خبر: ۴۶۱۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۲