نوید شاهد - همسر شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: «صدای گریه بچه از اتاق بلند شد. کتاب را بست و بلند گفت: چرا مرضیه گریه می کنه...!؟ زن، مرضیه را از گهواره بیرون آورد و گفت: تو درست رو بخون... حواسم هس!...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
یکی از همرزمان شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: «اوایل جنگ بود. حساب همه چیز، حتی فشنگ هایمان را داشتیم. در آن مدتی که نزدیکی روستای «فارسیات» بودم. مسلسل های دشمن، مدام زنجیری از گلوله های مذاب را بر سر و رویمان می ریختند....» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
یکی از همرزمان شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: «خیابان از جمعیت موج می زد. عَلم های سیاه بر سر در خانه ها، مغازه ها وتیرهای برق آویخته بود. آفتاب، خار بوته های داغش را بر سر جمعیت می کوبید...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
همسر شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: بار آخری که می خواست به جبهه برود، دلم بد جور گرفته بود و شور میزد. اصلا ً دوست نداشتم برود. دنبال بهانه ای برای نگه داشتنش بودم... متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
مادر شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: بر سر خاک پسرانم نشسته بودم ، قلبم آرام نمی گرفت . خانمی پیشم آمد ، صورتش پوشیده بود . دستش را روی قلبم گذاشت و شروع کرد به دعا خواندن... ادامه متن را در نوید شاهد بخوانید.
یکی از همرزمان شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: شب عملیات بود. بچه هاي گردان امام حسین(ع) را دو قسمت کرده بودیم، عده اي قرار بود با شنا عرض کانال ماهی را طی کنند و خود را به دژ عراق برسانند...