زنان امدادگر

زنان امدادگر
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛

وزیر شعار!

«حاج جبار رحمانی در بین مردها شعارها را با بلندگو می‌گفت و من هم بعد از شنیدن شعار همان را بین زن‌ها تکرار می‌کردم و همین باعث شده بود که عده‌ای به‌ شوخی من را وزیر شعار صدا کنند ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهری‌ها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

بیمارستان بوعلی و نقش زنان امدادگر در مداوای مجروحان قبل از انقلاب

نوید شاهد - «وقتی تظاهراتی رخ می‌داد و تیراندازی می‌شد، عوامل شهربانی و ارتش، بیمارستان را قُرُق می‌کردند تا به قول خود اخلالگران زخمی را دستگیر نمایند و با ضرب و جرح با خود ببرند. البته ما هم رو دست نمی‌خوردیم و مجروحان تیرخورده را پنهان می‌کردیم یا مخفیانه فراری می‌دادیم ...» ادامه این خاطره از زبان "کبری چگینی" از نقش زنان امدادگر استان قزوین در مداوای مجروحان قبل از انقلاب را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

خاطره خواندنی به دنیا آمدن نوزادی در گیرودار رسیدگی به مجروحان!

نوید شاهد - «ناگهان در یکی از شب‌های عملیات که ازدحام مجروحان بیداد می‌کرد خبر آوردند در آن گیرودار زائویی مراجعه کرده است. غیر از من هیچ مامایی در بیمارستان نبود. گفتم او را به بخش زایمان منتقل نمایند. مرتب به کردی غلیظ صحبت می‌کرد. این دیگر آخر بدشانسی بود...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "محبوبه ربانی‌ها" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

ماجرای خواندنی مخالفت سرسخت مادری در اعزام دخترش به جبهه!

نوید شاهد - «مادرم وقتی شنید می‌خواهم به جبهه بروم بی‌تعارف آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت: تو باید ازدواج کنی. خیلی غصه خوردم، ولی خودم را نباختم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "محبوبه ربانی‌ها" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات زنان امدادگر جبهه/ کادر می‌زدی خون مادرم بیرون نمی‌ریخت!

نوید شاهد - «روز جشن، لباس عروس نپوشیدم. کادر می‌زدی خون مادرم بیرون نمی‌ریخت. پیله کرده بود و آخرش به خاطر قسم دادن‌هایش راهی آرایشگاه شدم. دوست و فامیل ما در منزل پدرم و خویشاوندان داماد نیز در خانه محمود شام خوردند ...». ادامه این خاطره از زبان "زهرا همافر"، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایت نقش زنان امدادگر در دفاع مقدس

نوید شاهد - «بیمارستان هنوز آماده پذیرش و ارائه خدمات نبود و انجام این کار مستلزم زحمات زیادی بود. دارو‌ها از کامیون تخلیه و بدون دسته‌بندی روی هم تلنبار شده بودند. ما همه دارو‌ها را تفکیک کردیم و در قفسه‌ها چیدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

روایت مجروح موج انفجاری که مدام می‌گفت دیده‌بان است

نوید شاهد - «یک مجروح موج انفجاری داشتیم که نوجوان بود. مدام می‌گفت که دیده‌بان است. داروهای او را مرتب می‌دادیم و مواظب بودیم که به خود یا دیگران آسیبی نرساند. ناگهان در یک لحظه از غفلت پرستاران بخش استفاده کرد و داخل حیاط دوید ...» ادامه این خاطره از زبان "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
ناگفته‌های "زهرا همافر" از مداوای مجروحان در جبهه؛

مجروحانی که مداوای دیگران را بر خود ترجیح می‌دادند/زنان، آینه تمام نمای ایثار در دفاع مقدس بودند

نوید شاهد - «چهره‌ مجروح را برانداز کردم. از صورت زرد و رنگ‌باخته او به شدت عرق می‌چکید. گفتم: چفیه را باز کن ببینم. ناگهان با یک صحنه دل‌خراش و فراموش‌نشدنی مواجه شدم. پسر جوان تنها یک انگشت شست داشت و از چهار انگشت قطع‌شده‌اش خون به بیرون می‌جهید. دیگر به حال خودم نبودم. با اعتراض گفتم: چرا زودتر نگفتید؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های "زهرا همافر" از زنان امدادگر در دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

سریع برگه را به بانک خون برسان و برایش خون بگیر!

نوید شاهد - «چگینی مسئول بخش بود. برگه را به من داد و گفت: «سریع این برگه را به بانک خون برسان و برایش خون بگیر!» باران شدیدی می‌بارید، زمین کاملا گل‌آلود، لیز و لغزنده بود، چادرم را روی سر انداختم و تا به بانک خون برسم، دو بار زمین خوردم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

معرفی جلد پنجم کتاب | "به قول پروانه"

جلد پنجم کتاب "به قول پروانه"، روایت خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی است که برای نخستین بار سال 1396 با یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.

با شنیدن آزادسازی خرمشهر، زدم زیر گریه!

«با شنیدن آزادسازی خرمشهر، پزشکان، پرستاران، خدمه و حتی مجروحان همه به سجده افتادند و از روی شعف، خوشحالی و حس غرور اشک ریختند. من نیز فراموش کردم که دو شب است نخوابیده‌ام و زدم زیر گریه ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

معرفی جلد چهارم کتاب | "به قول پروانه"

جلد چهارم کتاب "به قول پروانه"، روایت خاطرات "محبوبه ربانی‌ها" از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی است که برای نخستین بار سال 1396 با یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.

مگر خواهران اجازه دارند به خط مقدم بروند؟!

«هر مجروحی که می‌آمد از او درباره عملیات می‌پرسیدم. همگی مدعی بودند: «یک خانمی بود که در سنگرها به ما آب می‌داد.» در کل روز این اندیشه در ذهنم می‌چرخید که مگر به خواهرها هم اجازه می‌دهند تا خط مقدم بروند؟! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «کبری چگینی» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

معرفی جلد سوم کتاب | «به قول پروانه»

جلد سوم کتاب «به قول پروانه»، روایت خاطرات "شهربانو و کبری چگینی" از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی است که برای نخستین بار سال 1396 با یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.

معرفی جلد دوم کتاب | «به قول پروانه»

جلد دوم کتاب «به قول پروانه»، روایت خاطرات "مریم قزوینی" از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی است که برای نخستین بار سال 1396 با یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.

جلد اول کتاب «به قول پروانه»، روایت خاطرات "همافر" از زنان امدادگر در جبهه

جلد اول کتاب «به قول پروانه»، روایت خاطرات "زهرا همافر" از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی است که در یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.
طراحی و تولید: ایران سامانه