زهرا همافر

زهرا همافر

وقتی چشمم به او افتاد، دست و پایم لرزید!

«اولین مواجهه من با بیمار، یک نوجوان ۱۵ ساله بود که از ناحیه صورت آسیب‌دیده بود و به‌شدت خون‌ریزی داشت وقتی چشمم به او افتاد ضعف کردم و دست و پایم به لرزه درآمد ...» ادامه این خاطره از زبان « زهرا همافر »، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات انقلاب؛

دایی‌ام به جرم نوشتن شعار "مرگ‌بر شاه" بر روی دیواره آسانسور دستگیر شد

«سال ۵۶ دایی ابوالفضل به جرم نوشتن شعار "مرگ‌بر شاه" بر روی دیواره آسانسور و فعالیت‌های ضد حکومتی دیگر دستگیر شد. خوشبختانه ساواک هر چه به دست و پای ما پیچید مدرک و سند خاصی علیه او به دست نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان « زهرا همافر »، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات زنان امدادگر جبهه/ کادر می‌زدی خون مادرم بیرون نمی‌ریخت!

نوید شاهد - «روز جشن، لباس عروس نپوشیدم. کادر می‌زدی خون مادرم بیرون نمی‌ریخت. پیله کرده بود و آخرش به خاطر قسم دادن‌هایش راهی آرایشگاه شدم. دوست و فامیل ما در منزل پدرم و خویشاوندان داماد نیز در خانه محمود شام خوردند ...». ادامه این خاطره از زبان " زهرا همافر "، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ مرده! بچسب به زمین! این طوری تیر می‌خوری!

نوید شاهد - «سرهنگ محمدی استاد ما شد، او از سرهنگ‌های زمان شاه بود و بسیار به رعایت نظم و ترتیب اهمیت می‌داد. سینه‌خیز که می‌رفتیم داد می‌زد: مرده! بچسب به زمین! این طوری تیر می‌خوری!. در یکی از تمرین‌های بسیار سخت، هر کدام از ما باید با ژ ۳ می‌آمدیم، معلق می‌زدیم و روی زمین دراز می‌کشیدیم.» ادامه این خاطره از زبان " زهرا همافر "، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

وقتی از کنار مجروحان رد می‌شدم، پاهایم می‌لرزید!

نوید شاهد - «صحنه‌های دل خراشی بود. مجروحانی که دل و روده‌ بیرون ریخته خود را با دو دست به داخل فشار می‌دادند و کسانی که ترکش یک طرف سرشان را برده بود و فقط یک چشم داشتند. وقتی از کنار آنها رد می‌شدم، پاهایم می‌لرزید و صلوات می‌فرستادم ...» ادامه این خاطره از زبان " زهرا همافر "، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
ناگفته‌های "زهرا همافر" از مداوای مجروحان در جبهه؛

مجروحانی که مداوای دیگران را بر خود ترجیح می‌دادند/زنان، آینه تمام نمای ایثار در دفاع مقدس بودند

نوید شاهد - «چهره‌ مجروح را برانداز کردم. از صورت زرد و رنگ‌باخته او به شدت عرق می‌چکید. گفتم: چفیه را باز کن ببینم. ناگهان با یک صحنه دل‌خراش و فراموش‌نشدنی مواجه شدم. پسر جوان تنها یک انگشت شست داشت و از چهار انگشت قطع‌شده‌اش خون به بیرون می‌جهید. دیگر به حال خودم نبودم. با اعتراض گفتم: چرا زودتر نگفتید؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های " زهرا همافر " از زنان امدادگر در دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ امشب اسلحه‌ام را می‌گذارم زیر متکای خودم!

نوید شاهد - « برادر زن‌دایی‌ام با یک ژ3 وارد خانه شد. آن را از پادگان برداشته بود. گویا مردم به پادگان‌ها یورش برده و سلاح‌ها را با خود برده بودند. او مدام سلاحش را نوازش می‌کرد و با خود می‌گفت: امشب این را می‌گذارم زیر متکای خودم! ...» ادامه این خاطره از زبان " زهرا همافر "، از زنان امدادگر قزوین در جبهه‌ها را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه