شهربانو چگینی

شهربانو چگینی
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛

ناآرامی‌های ضدحکومتی در ایران!

«۳۳ سال داشتم که ناآرامی‌ها و اعتراضات ضدحکومتی در ایران به اوج خود رسید. من و دوستانم هنگام حکومت نظامی دور از چشم مأموران حکومتی به خانه مجروحان می‌رفتیم و زخم‌های آن‌ها را پانسمان می‌کردیم. سخت و اضطراب‌آور بود. ولی شیرینی آن به دشواری‌اش می‌ارزید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات « شهربانو چگینی » یکی از زنان امدادگر استان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛

توصیه‌های امام از دل برآمده بوده و بر دل می‌نشست!

«با خواندن اعلامیه‌ها پی به صداقت امام‌خمینی می‌بردم و می‌دانستم سخنان و توصیه‌هایش از دل برآمده است که بر دل می‌نشینند بنابراین به‌طور دائم پیگیر صحبت‌ها و فرموده‌های این امام بزرگوار بودم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات « شهربانو چگینی » یکی از زنان امدادگر استان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛

بدن این شهید هنوز گرم است، نکند زنده باشد؟!

«از سردخانه با من تماس گرفتند و گفتند خانم پرستار بدن این شهید که هنوز گرم است نکند زنده باشد؟! سریع خود را به سردخانه رساندیم و علایم حیاتی مجروح را کنترل کردیم زنده بود ...» ادامه این خاطره در آستانه روز پرستار از زبان « شهربانو چگینی » یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛

هنوز جنازه و مهمات عراقی‌ها روی زمین بود!

«راه و رسم معمول رزمنده‌ها این بود که بعد از هر عملیاتی ما را می‌بردند و سطح عملیات و مناطق آزاد شده را نشان‌مان می‌دادند. انگار به ما انعام داده باشند. نمی‌توانستیم به خود بقبولانیم که این مناطق دست دشمن بوده و اکنون آزاد شده است و خون بهای این موفقیت چه بوده است؟ بعضی اوقات هنوز جنازه و مهمات عراقی‌ها روی زمین بود ...» ادامه این خاطره از زبان « شهربانو چگینی » از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

رمز شهادت رزمنده جوان با دعای عهد در بیمارستان چه بود؟

نوید شاهد - «رزمنده‌ جوانی بلافاصله بعد از ورود به بیمارستان از من مفاتیح خواست. با دیدن حال و روزش گفتم:«شرایط شما طوری نیست که بخواهی دعا بخوانی. باید تا می‌توانی استراحت کنی. ولی گردن نگرفت و با اطمینان جواب داد: نه! باید الان بخوانم ...» ادامه این خاطره از زبان " شهربانو چگینی " از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه