نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / امیر طالب / متن / شهید فوتبالیست / خاطرات

در محاصره کومله‌ها

از جبهه سردشت برگشته بود. برایم تعریف می کرد: «سه نفر بودیم که به مقر نیروهای خودی می‌رفتیم. در بین راه به محاصره کومله‌ها و ضدانقلاب درآمدیم. هر کدام از ما به طرفی فرار کرده و در محلی مخفی شدیم. من هم در کنار درختی خودم را مخفی کردم. از جلوی من رد شدند و مرا ندیدند. با خودشان صحبت می‌کردند که اگر ما را بگیرند، سر هر سه نفرمان را از بدن جدا می‌کنند. به هر زحمتی بود خودم را به مقر نیروهای خودی رساندم. به آنها اطلاع دادم که دوستان در کمین ضدانقلاب افتاده‌اند و باید برای نجات آنها کاری بکنیم. وقتی به محل محاصره آمدیم، سر هر دو نفر از دوستانم را بریده بودند و پیکرشان روی زمین بود.»

(به نقل از پدر شهید)


دیگه برنمی‌گردم!

روحیه بسیار خوبی داشت. نورانیت را در چهره اش می‌دیدم. گفتم:«داداش! چقدر خوش سیما شدی؟ صورتت خیلی نورانی شده؟». 

گفت: «نمیدونی که چه خبره؟» گفتم: «چه خبره؟»

گفت: «این بار که برم، دیگه برنمی‌گردم. مرا حلال کنید و برای من از دیگران حلالیت بطلبید. شما هم وقتی خبر شهادت مرا شنیدین مثل حضرت زینب (س) صبور باشین. کاری نکنین دشمنان اسلام خوشحال بشن.»

(به نقل از خواهر شهید)


عطر حضورش، فضای خانه را پُر کرد

مادرش می‌گفت: «خواب امیر را دیدم. به خانه آمد و مرا در آغوش گرفت. آنقدر خوشبو و معطر بود که فضای خانه پر از عطر و بو شده بود.»

صبح روز بعد یکی از همسایه‌ها به خانه ما آمد و به مادر امیر گفت: «چقدر خانه شما بوی عطر و گلاب می‌‌ده؟»

مادرش گفت: «این بوی امیره که دیشب به خوابم آمده‌بود.»

(به نقل از پدر شهید)


تو دیگه دِینت رو ادا کردی

گفتم: «مادرجان! دو سه بار جبهه بودی، دِین خودت رو ادا کردی.»

گفت: «من که از علی اکبر امام حسین (ع) بهتر نیستم. او جانش رو فدای اسلام کرد.»

سپس ادامه داد: «جوابی برای فاطمه زهرا (س) داری؟ اگه من نرم، آدمای بی‌تفاوت و مرفه هم که نمی‌رن، پس کی دشمن رو از این کشور بیرون کنه؟»

(به نقل از مادر شهید)